eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.7هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ قدم تا افزایش برکت در خانه 777❌ 💯میدنستی که اگه امسال قسمت شمال شرقی خونه تو ۶ تا سکه بزاری و با چیزهایی که اینجا یاد میگیری بیشتر تقویتش کنه شانست تو قرعه کشی ها ۱۰ برابر میشهچون این قسمت ستاره شانس و قرعه کشی افتاده💯 🌹نمیخوای بدونی تو قسمت غرب خونه ات که نحس ترین ستاره افتاده چی بزاری که جلوی خسارت و خیانت رو بگیره؟🤔 🍀پسزود بیا تو کانال تا علاوه بر افزایش آگاهیت ذکرهایی روهم یاد میگیری که تو رو خیلی زودتر به خواسته هات میرسونه👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/362611407C359fb1a95a
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســ🌺لام روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱 🗓 امروز سه شنبه ☀️  ۲۱ فروردین  ١۴٠۳   ه. ش 🌙 ۲۹ رمضان  ١۴۴۵  ه.ق 🌲   ۹ آپریل ٢۰۲۴   ميلادی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
143254_796.mp3
4.1M
📖 ترتیل سریع جزء ۲۹ قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌 💢 حجم: ۴ مگابایت ⏰ زمان: ۳۳:۱۸ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عشقا خوبین؟😊❤️ عرضم به خدمتتون که ۱۶،۱۷ سالم بود👩🏻صبح بود و بنده نشسته بودم صبحونه بخورم🍳🍞🥞، مامانم هم تو آشپزخونه مشغول بود، بقیه اعضا خونه نبودن....آقا درحین صبحونه خوردن ناگهان حس کردم یه چیزی از گردنم سر خورد رفت تا پایین کمرم، یک آن فک کردم کرمه🪱، لقمه تو دستمو پرت کردم زمین و بلند شدم در حالی که بلوزمو تکون تکون میدادم،داد زدم مااااار،مااااار💃💃😩😩 منظورم کرم بود اون لحظه اسمش به ذهنم نرسید....مامانم با تعجب داشت نگام می‌کرد😳 مار چیه دختر دیوونه شدی... همچنان ماااار ماااار کنان کم مونده بود گریم بگیره😭 که دیدم یه چیزی از بلوزم افتاد زمین، پریدم عقب و تو دلم میگفتم واااای چه مار (کرم) دراااازی🪱رنگشم طلایی بود، مامانم اومد برداشت خنده کنان گفت بیا دیوونه اینم مار😂😂 چی بود به نظرتون؟؟!!🤔...... یه مدال زنجیری داشتم که خیلی نازک بود و همیشه گردنم بود، زنجیرش شکسته و سر خورده پایین، بنده فک کردم کرمه....خوبه بابا و داداشم خونه نبودن وگرنه کلی مسخرم میکردن هرچند که بعدا مامانم بهشون تعریف کرد و کلی خندیدن😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 سلفون چه کاربرد های داره 🤔 خیلی جالبه ☺️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی🌸🍀 تمام اون چند روز روی کبودیهام کیسه ی یخ میزاشتم و عسل میمالیدم به زخمهام تا زودتر خو
داستان زندگی🌸🍀 هیجان داشتم ..هم هیجان دیدن مامان ،هم استرس کاری که پنهونی انجام میدم .. با ترس از در بیرون اومدم و اطراف رو نگاه کردم از حسین خبری نبود .. از آژانس ماشین گرفتم و به خونه ی مامان رفتم .. وقتی ماشین وارد کوچه شد چشمهام پر از اشک شد انگار سالها بود که از اینجا دور بودم .. کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم . دستم به زنگ نرسیده بود که مامان در و باز کرد .. با دیدنم هم خوشحال شد ،هم کمی ترسید .. محکم بغلش کردم و عطر تنش رو با تمام قوا به ریه هام کشیدم ..خوش بوترین عطر دنیا... مامان دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت و گفت با کی اومدی؟ نخواستم حرفی در این مورد بزنم ..محکم مامان رو بغل کردم و گفتم نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.. مامان دستم رو گرفت و همونطور که به طرف اتاق میرفتیم گفت دل منم تنگ شده بود ..از وقتی رفتی صبح تا شب تک و تنهام تو این خونه .. به چادر روی سر مامان اشاره کردم و گفتم کجا میرفتی؟ مامان گفت هیج جا..گفتم به بهانه ی خرید سبزی برم از خونه بیرون وقتم بگذره .. با مامان مشغول صحبت شدیم و مامان از حسین و خانواده اش میپرسید از اخلاق حسین زیاد حرفی نزدم ..نمیخواستم بعد از رفتن من تو تنهایی غصه بخوره .. مامان میخواست برام میوه بیاره که نزاشتم و خودم بلند شدم .. پام رو که به آشپزخونه گذاشتم یاد چند ماه پیش افتادم ..روزهایی که بدون دغدغه میتونست بگذره و من بخاطر شوهر کردن با غم گذروندم .. با ظرف میوه به اتاق برگشتم هنوز نشسته بودم که صدای زنگ در اومد .. به مامان گفتم من باز میکنم .. به حیاط رفتم و با صدای بلند پرسیدم کیه؟؟ جوابی نیومد .. در رو باز کردم ..خشکم زد .. حسین پشت در بود..صورتش از عصبانیت سرخ شده بود ..از ترس یک قدم به عقب برداشتم .. حسین هم یک قدم به سمت من اومد و گفت اینقدر جرات داری که بدون اجازه ی من میای این خراب شده.. جمله اش رو تموم نکرده سیلی محکمی به صورتم زد ..تمام صورتم داغ شد ولی اون لحظه نگران مامان بودم و میپرسید زهره کیه؟ حسین بازوم رو گرفت و گفت واسه چی بدون روسری اومدی در و باز کردی؟ اومدی اینجا خودت رو به کی نشون بدی؟ مامان به صدای حسین اومد تو حیاط و با دیدن اون وضع داد زد چیکار میکنی؟ دست بچمو ول کن شکوندی؟ حسین من به سمت مامان هول داد و گفت بگیر نگهش دار ور دلت این دختر ولگردت رو... گفت و رفت ..مامان دستهام رو گرفته بود و مدام میپرسید چی شده زهره؟ مگه با شوهرت نیومده بودی؟ به جای جواب فقط اشک میریختم .. مامان دستم رو کشید و برد داخل اتاق و برام کمی آب آورد .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام میگم هرچی میخونم یاد یه خاطره از خودم میفتم 😂خانمی که تو حموم مونده بود چند سال قبل بود حمام ما تو حیاط بود من رفتم حمام اومدم بیرون دیدم آقا رفته در ورودی به خونه رو از تو بسته هر چی صدا کردم دیدم کسی نیست شیشه ها ها از اون شیشه رنگی های کوچیک بود یه پاره اجر برداشتم که یه شیشه رو بشکنم دستم تو بره درو واکنم شیشه نمیشکنه درق ودرق میزدم زمستون هم بود سردم شده بود به هزار زحمت یه شیشه شکستم اومدم تو تا برگشتم دیدم همسایه پشتی دارن بنایی میکنن همه کارگرا واسادن منو تماشا میکنن و شیشه شکستنمو وای که از خجالت آب شدم 😢حالا میگن عرضه نداشت یه شیشه رو بشکنه من موندم شیشه مگه اینقدر محکم میشه دیگه از عصبانیت 😤 خداییش آقایون خیلی سربه هوان🤧😂😂😂 ط.م.ن🌱🌹🌱 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام و عرض ادب خدمت تک تک هموطنان عزیزم اقا هستم ۳۵ساله ۱۳ ساله ازدواج کردم و دوتا بچه دارم یه دختر یه پسر از همسرم جدا شدم تازگی و میخام علت جدایی مو بهتون بگم که خانمها و اقایون چشماشون باز بشه ببینن چطور یه زندگی از هم میپاچه اونم بعداز ۱۳ سال جنگیدن و تلاش کردن خانم من همیشه کارش مقایسه کردن من با بقیه مردا بود با اینکه ماهم وضع مالی خوبی داشتیم خانم من به خونواده من خیلی بی احترامی میکرد حتی نمیذاشت بچه هامو ببرم پدر و‌ مادرم ببینن خانم من هیچ وقت اقتدار منو حفظ نکرد همیشه تو سرم میزد با اینکه من هیچی براشون کم نمیزاشتم موقع سرکار رفتن یا برگشتن استقبال یا بدرقه برا من یه افسانه بود که تو این کانال میخوندم که خانما برا مردشون اجرا میکردن دوستای مجازیش همیشه به من ارجعیت داشتن همیشه خنده و شوخیاش برا اونا بود اوقات تلخی و ناراحتی و خستگیاش برا من بود نه محبتی ازش دیدم نه احترامی محبت میکرد اما وقتی کارش گیر بود پول میخاست یا هر چیز دیگ اسم منو همیشه با تمسخر میبرد در صورتی که اسم من محمد بود بهش میگفتم احترام بگیر این اسم پیغمبرمونه میگف شوخی میکنم ولی همین شوخی خنجری بود به ته قلب من اصلا مراعات حال منو نمیکرد اهل پس انداز نبود بااینکه درامد خوبی دارم اما همیشه کاسه چه کنم دستم بود از بس زیاده روی میکرد و وسائل بیهوده میخرید بد دهن بود خیلی فحش میداد تو خونه روبه روی بچه ها من کلی خجالت میکشیدم کوچکترین حرف یا عمل من که ناراحت میشد منو تنبیه میکرد اونم با تحریم رابطه بعضی موقع ها تا ۲۰ روز هم کشش میداد و نمیذاشت من بهش نزدیک بشم اما من با اون همه سختی و مشقت و بی حرمتی و بی احترامی موندم و جنگیدم کلی مشاوره رفتم هر چی گفتن عمل کردم محبت کردم بی مقدمه براش گل و شیرینی خریدم کادو گرفتم حقوق ماهیانه براش در نظر گرفتم ولی نشد که نشد روز به روز بدتر میشد ولی بهتر نمیشد تا اینکه تو گوشیش به طور اتفاقی دیدم که چه دلبریایی که از مردا تو فضای مجازی نمیکنه حرفها و محبت ها و لوندی هایی که من هیچ وقت ازش ندیدم دنیا رو سرم خراب شد گوشی رو ازش گرفتم و گفتم یا گوشی و رفیقای مجازی یا منو بچه ها اونم گف گوشی و رفیقای مجازیم ! گفتم برو درخاست بده و توافقی تمومش کنیم و همینطور هم شد الان من موندم و دوتا بچه هام که دارم با جون دل براشون زحمت میکشم درسته سخته ولی از اون جهنم کشیدمشون بیرون خودمم راحت شدم آره بزرگواران، هرکی خودشو زده به خواب نمیشه بیدارش کرد هیچ کس رو نمیشه تغییر داد الانم وجدانم راحته من همه کار کردم ولی نشد بچه هامم گفتن میخایم با تو باشیم منم با جون و دل قبولشون کردم خواهران و برادران من هرکی زن خوب داره قدرشو بدونه هرکی هم مرد خوب داره قدرشو بدونه تو این دنیا هیچ چیز برا ادم نمیمونه غیر از نیکی و گذشت و انسانیت به خدا میسپارمتون برا منو بچه هامو همسر سابق منم دعا کنین ایشالله همه خوش بخت بشن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام روزپدرامسال مصادف شده بودباتولددخترآبجیم منم گفتم بریم سوپرایزش کنیم وبراش کادوبخریم بریم خونشون چن تاکیک فروشی رفتیم همه کیکاشون برای روزپدربود🧔🤕 منم به شوهرم گفتم یه جایه دیگه می شناسم بریم اونجااگه نداشت دیگه امشب روبیخیال شیم برای فرداشب سفارش میدم چون ازشهرستانم رفته بودیم خونمون خسته ی راه بودم🥱🥴 رسیدیم کیک فروشی ومن پیاده شدم ورفتم انورخیابون که برم کیک بگیرم یه خانمی هم جلومن داشت میرفت توکیک فروشی منم دقیقاپشت سرش دربراش بازشدواون خانم رفت توامااین درمنوندیدومنم پام روپله که برم تودرشیشه ای بسته شدومنم باعینک چسپیده بودم به شیشه😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵😵😧😧 وااااای خدانیاره براهیچکس همه برگشتن نگام کردن ومنم بادماغ بادکرده وورم کرده🤥🤥 وعینک توچشم فرو شده رفتم تو😑 شوهرم پشت سرم اومدتونفهمیده بودبرگشتم سمتش گف وای خاک به سرم صورتت اونجابودکه زدم زیرگریه ازدرددماغ🤥🤥 وصورت🥺😢 دیگه کارکنان اونجااومدن دورموگرفتن که خانم خوبی😤😤😰😰ازدردنمیتونستم جواب بدم شوهرم نگاه کردگف کیک ندارن فقط بریم که آبروموبردی🫤😫😫 دیگه من هیجوقت ازسمت اون شیرینی فروشی ردنشدم ورفتم لیزیک کردم وعینک روبرداشتم که خیالم راحت شه🤗🤩 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🌟✨✨✨✨🌟 شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی (387ق. ـ 366ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید.او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند. به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است .سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود : باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی . ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد. ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد ... به سرورتان بگویید اگر وطن من مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت . پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند . به سخن دانای ایرانی حکیم ارد بزرگ : "برآزندگان شادی را از بوته آتشدان پر اشک ، بیرون خواهند کشید ." ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت زندگی 🌹 🤵 سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان و عوامل کانال خوبتون ی ایده برای اقایانی ک در دوران عقد هستن... هرجا ک میرید مسافرت؛ قدم زدن دونفره؛ بازار؛ حتی خونه اقوام... در بین راه برا خانومتون ی چیز کوچولو میتونه انواع روسری و گیره سر و... باشه براش بخرین و شبش خودتون بزنین ب لباس یا سرشون😍 حالا میتونه این هدیه ی تی شرت یا ی چیز دیگه باشه. اما توجه کنید ک نخرین شاید خانوم توقعشون بره بالا و کار خراب شه. بااین کارتون دوران عقد میشه پر از یادگاری از جای جای شهرتون یا مسافرتاتون همیشه باشد همیشه برکت... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•