امروز غم انگیز ترین روز عمرم بود با اینکه هر روز خانومای باردار زیادی بهم مراجعه میکردن ولی امروز یه مورد عجیب داشتم .آخر وقت کاریم بود که زنی حدودا سیساله با حال نزار که دونفر زیر بغلش را گرفته بودند آمد تو. ششماهه باردار بود. دو روز پیش درِ آهنی افتاده بود روی پسر پنجسالهاش و طفلک فوت كرده بود. حالا آمده بود چون بچه ش تکان نمیخورد. گفت: «سر خاک بچهم بودم که احساس کردم بچهی توی شکمم تکون نمیخوره. بهم شربت و نباتداغ دادن ولی باز هم حسش نکردم.»خیلی دلم براش سوخت گفتم بخواب ببینمت...رفتم قلب بچه را پیدا کنم خوشبختانه یه صدای ضعیفی رو حس کردم اما یه دفه دیدم چشمای اون زن ....👇😔🔴
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
چقدر صبر داری خدا😭👆
**پیرزن ۷۶۰ ساله که هنوز زنده است +عکس**👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
9 کیلو لاغریِ بی وقفه ، عین کوره چربی بسوزونید🔥
🔴بدونِ یبوست، بدون ضعف، بدون گرسنگی کشیدن طولانی مدت👍
🔴مناسب برای کسانی که استپ وزنی شدید تیروئید و کسانی که سن بالا و سوخت و ساز کمی دارند😣👊
اینجا ما لاغری شمارو تضمین میکنیم👇
https://eitaa.com/joinchat/1742471171C4d01d2e776
🔴۸کیلو افزایش وزنِ حتمی و بی برگشت برای لاغر اندامها 🧿
ســ🌺لام
روزتون پراز خیر و برکت🍃🌱
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۳۰ اردیبهشت ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۱۰ ذیالقعده ١۴۴۵ ه.ق
🌲 ۱۹ می ٢۰۲۴ ميلادی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
میخواستم بگم خانمها و بانوان ارجمند
چرا شما گاها مرد خونه نشین و مثل شوهرتون برخورد نکنید؟ 🤔😂
ولی چجوریییی؟
د همین جاش باحاله!
مردتونم کلی کیف میکنه و میخنده.
🚻 مداد قهوه ای که وقتی میشوری بره
🚻 لباس های همسرتون که انقدر باحال میشه، گله گشاد تو تنتون😂
روش کار:
مداد قهوه ای را برداشته و برای خود ریش وسیبیل و ابروهای کلفت بکشید. 😻😂
بعد موهاتون رو جمع کنید یا کلاه خیاری بذارید. 😎😂
خال هم یادتون نره بکشید. معجزه ی شیطنته. 😂
بعد ک همسری اومد صداتون رو مردونه کنید. مثلا بگید: زکی! مثل اینکه تشریف
آورد.😂
اول که ببیندتون 😳😱 این و یواش یواش ک لاتی راه رفتین😂 میپوکه از خنده. خیلی مزه میده. امتحان کن. برا بچه هاتونم تعریف میکنید و خاطره میشه.
✍ ایده هارو با توجه به ویژگیهای همسرتون انجام بدین 😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🍀 چند باری این اتفاق افتاد و هربار بادست دنبال اسباب بازیش می گشت دنیا روی سرم خراب ش
داستان زندگی🌸
روزها همینطور سپری می شد و من در عذاب درد اینکه دخترم تا آخر عمرش به خاطر اشتباه من نمی تونه دنیا رو ببینه انقدر از این بابت ناراحت بودم که حد نداشت روزی هزار بار آرزو می کردم کاش زمان به عقب برمیگشت و من میتونستم اشتباهمو جبران کنم اما بی فایده بود و اتفاقی بود که افتاده بود و هیچ چیز بدتر از این نیست که اشتباهی که میکنی قابل جبران نباشه هرچقدر بگم کم گفتم من با حماقتم دنیای دخترمو سیاه کرده بودم، دختر داشتن همینطوری نگرانی های خودشو داره چه برسه به اینکه یه عیب و ایرادی هم داشته باشه و فکر اینکه تو آینده چه اتفاقی براش می افته با این شرایط هلیا نمیتونست ازدواج کنه یعنی هیچکس زیر بارش نمیرفت، این افکار منو تا مرز جنون پیش میبرد و چاره ای جز صبر کردن و تحمل این شرایط نداشتم انقدر از عفت بیزار بودم که دیگه دلم نمیخواست چشمم به چشمش بیفته نفرتم حد و اندازه نداشت
هرجا می دیدمش به زور یه سلام بهش می کردم و ازش فاصله میگرفتم اما اون انقدر بی صفت بود که پیش چشم حمید برای هلیا دل می سوزوند و میگفت آدم بچه نداشته باشه بهتر از اینه که یه بچه عیب و ایراد دار داشته باشه و این حرف ها رو جلو هلیا می زد و اصلا رعایت حال منو نمی کرد گاهی دلم میخواست فریاد بزنم و بگم به خاطر تو بی وجود بچه من به این روز افتاده اما مجبور بودم سکوت کنم و خیلی سخت بود سکوت خیلی وحشتناک بود زیر بار حرف ناحساب رفتن و زور شنیدن و دم نزدن.
تازه وارد ماه هشت شده بودم که یه روز عفت سلانه سلانه اومد خونمون و بعد از تعارفات معمولی نشست پیشم و گفت پاشو بریم یه دکتر پیدا کردم و ازش واست نوبت گرفتم برای معاینه خیلی خوبه با اون قبلیه فرق می کنه
وقتی عفت اینو گفت هاج واج موندم چقدر این زن می تونست وقیح باشه چقدر یه انسان میتونه پست فطرت باشه این همه دعوا کردم باهاش باز هم پرو پرو اومده بود جلو من ایستاده بود و می گفت بریم دکتر معاینه بشی از این همه بدذاتی خونم به جوش اومد و دیگه حالمو نفهمیدم و حمله کردم طرفش و متوجه شرایطم نبودم که ممکنه بلایی سر بچه بیاره
جیغ می زدم و فحش می دادم و میخواستم ازخونه ام پرتش کنم بیرون نمی دونستم از جون من چی میخواد از زندگیم چی میخواد قصدش چی بود چرا دست از سر منو و بچه هام برنمیداشت
همینطور می زدمش و موهاشو میکشیدم که یه دفعه منو هول داد و من کنترلمو از دست دادم و پرت شدم رو زمین
عفت که انگار از شدت عصبانیت جنی شده بود یه چوب برداشت و افتاد به جونم انگار وجودش شیطانی شده بود همون لحظه بود که انگار تازه چهره واقعیشو دیدم...
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوجه چینی😍
یه غذای سریع و آسون
مواد لازم :
آرد ۱ لیوان
فیله مرغ ۵ عدد
دلستر تلخ ½ لیوان
بیکینگ پودر ۱ ق م
نمک، فلفل سیاه
تخم مرغ ۲ عدد
آبلیمو ۲ ق
پودر سیر
پاپریکا
آویشن
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام
پیام خواهر۳۳ سالمون رو خوندم که باوجود ۳ بچه وصبوری کردن و مدارا تو تمام سالهای زندگی شوهرش بهش خیانت کرده.الان جاش رو ازش جدا کرده بیخیالش شده
عزیزم حالت رو میفهمم . حق داری
ولی این راهش نیست
تو با ۳ تا بچه که نمی تونی طلاق بگیری بچه ها بدبخت میشن
پس چاره ای نداره جز زندگی کردن باهاش
فکر کن اگه یه روز خدای نکرده بهت خبر بدن شوهرت فوت کرده
چه حالی میشی
بالاخره همین که بابای بچه هات هست و پشتوانه ی بچه ها ، این خیلی نعمت بزرگی هست
آدم وقتی ازشوهرش کینه داره برا خودش خیلی زجرآوره
به خاطر اینکه دل خودت آروم بشه
مجبوری ببخشی و کم کم تمرین کن به گذشت
هر جوری دوست داره غذا بپز
هرجوردوست داره لباس بپوش
هرجوردوست داره رفتار کن
جات رو به هیچ وجه جدانکن، این مورد برای خودت هم آرامش داره(میدونم دلت شکسته، با دل پراز غم نمیشه محبت کرد، ولی راه دیگه ای نداری)
احتراااامش رو حفظ کن از حالا به بعد
نماز و قرآن بخون و از خداهم بخواه که مشکلاتت رو حل کنه
شاید چند ماه اول این کارها جواب نده
ولی با "محبت سنگ روغن میشود"
شما یکسال محبت، احترام،کارهایی که گفته شد رو انجام بده. او ن شرمنده میشه
من همسرم چن سالی هست فوت شده
ماهم زندگی گل وبلبلی نداشتیم.کلی بحث، سوتفاهم داشتیم
ولی الان خیلی دلم برا ش تنگ میشه
شما هم ،فکر کن اگه یه روزی بیاد که دیگه تو این دنیا نباشه چه کار میکنی
امیدوارم خدا به زندگیت آرامش بده وهمسرت سربه راه بشه
من هم برات دعا میکنم
✍ احترام و محبت دل دشمن رو هم نرم میکنه ... ولی اگه اصولش روندانی نتیجه درستی نمیگیری .
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
موقع زایمانم بود بستریم ڪردن
پرستارا ڪه میومدن بالاسرم میگفتن ڪه شب قبل یڪیو بستری ڪردن زنه از بس درد داشت درمورد شوهرش بدو بیراه میگفت
میگفت شوهرم مثل اسب خونه خوابه من باید اینجا درد بڪشم
وای خدا من با تموم دردی ڪه داشتم کلی اونروز خندیدم😂😂
حالا موقع زایمان خودم ، از صبح رفتم تا شب موندم
شوهرم اومد تو بخش زایشگاه و چون خلوت بود اونم اومد تو
بهم میگفت تو هنوز بچه نیاوردی ، من اگه جای تو بودم از صبح تا حالا ده تا میاوردم
دلم میخواست پوست از سرش بڪَنم😄
---------------------------------------------------------
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من نامزدم و تو این یه سال خیلی چیزا فهمیدم از جمله👇
خانوما! به خودتون ارزش بدید تا بهت ارزش بدن. 😉
با خانواده شوهر نه صمیمی باشید، نه خشک. فقط معمولی باشه رفتارتون عالیه 😄
وقتی مادر و خواهر شوهر 😒 تو رابطتون دخالت کردن، با احترام جوابشونو بدین و بگین که خودم میدونم چجوری باشم. اینجوری هم دلتون خنک میشه، هم پیش آقا ازشون گله نکردین.😝😝
خانوما حتما واسه خودتون یه کاری بلد باشین تا هم فعالیت داشته باشین، هم درآمد. قرار هم نیس دکتر باشین، کارمند و ... کارایی مثل خیاطی، آرایشگری، آشپزی ، بافتنی. اینجوری هم هنر دارین، هم دستتون تو جیب خودتونه. ☺️☺️
حتماااا ورزش کنین. باشگاه برین. به سلامتیتون شدیداااا اهمیت بدین. تو خونه بهترین لباس، تیپ و آرایش رو داشته باشین. شیطونی کنین. بخندین و...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام به و عزیز و دوستای عزیزم
خاطرات سفر رو خوندم یاد یه خاطره از سفر خودم افتادم
حدودا ۱۸ سال پیش با یه جمع ۲۰، ۳۰ نفره از دوستامون مجردی رفته بودیم مسافرت
من کلا جام عوض میشه نمیتونم بخوابم، البته تا وقتی که بیهوش بشم دیگه از بیخوابی 🥱 برای همین همیشه توی سفر موقع برگشتن بیهوشم دیگه 😅
توی راه برگشت که با قطار برمیگشتیم، قطار برای نماز ایستاد و من هم از خواب خیلی عمیقی بیدار شدم و بدو بدو رفتم وضو گرفتم و سریع دو رکعت نماز صبح خوندم و از همه زودتر خودمو رسوندم به کوپه خودم تا باز بخوابم
کم کم دوستام اومدن و دیدم اینا هی تو حرفهاشون میگن شام بخوریم و ....
بله من فکر میکردم صبح شده، نگو هنوز شبه و باید نماز مغرب میخوندم 🤪😂 دیگه نگم از وقتی که دوستام موضوع رو فهمیدن 😂😂😂
وسط کوپه قبله رو حدودی مشخص کردم و نمازم رو خوندم ولییییی با وجود ۱۰ تا تماشاچی که در حال ترکیدن از خنده بودن 🤣🤣🤣 فقط خدا میدونه چقدر خودمو سفت و سخت گرفتم که نخندم 😂😂😂
با اینکه سوتی دادم ولی خاطره خوبی شد برام 😊
انشاءالله تن همگی سالم و دلتون خوش باشه 🌸
باز هم بتونیم با خیال راحت بریم سفر و خوش گذرونی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام حدودای ۶ سال از ازدواجمون گذشته بود و من خونه مادربزرگم بودم
همسرم منزل بودن خاطرم هست نیمه شعبان بود خواستم بیام خونمون که دایی بنده که قناری خوشگل موشگل داشتن و به درخواست بنده دو تا خوشگلشو ی نر و ی ماده همراه قفس دادن که بیارم و نگه داری کنم
در این بین به این فکر کردم که شوهرمو اذیت کنم و با ایشون تماس گرفتم و گفتم که دو نفر مهمون داریم یه خانم و یه آقا
دروغ نگفتم که😬
و لطف کن خونه رو تمیز کن تا ما برسیم از شانس خیابونها خیلی شلوغ بود حدودای یه ساعت کشید تا ب منزل برسیم و ایشون کلا تو این ی ساعت مشغوله تمیز کاری بودن😀😎
و مدام تماس میگرفتن کی میرسی و منم میگفتم تو ترافیکم خلاصه ک اونروز قشنگ یه خونه تکونی کردن واسم😂 و وثتی رسیدم منزل و با قفس و قناری های داخلش رو به رو شد قیافش دیدن داشت😡😩🥺😤
واینم قیافه من😂😂😊😎
هیچی جونم واست بگه که تا فرداش قهر بود و کلا تو قیافه🤭🤭
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•