eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب زیاد میبینی و توی پیدا کردن تعبیر دقیق و درستش سردرگم میشی؟؟؟😥 خیلی از تعبیرا درست نیست و باعث دلهره و نگرانی میشه😓 این کانال تعبیر خواب های دقیق و صحیح از 👇 داره که کمکتون میکنه به جواب درست برسید👌 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تعبیر خواب رایگان هم براتون انجام میشه👆✅
🔴آزمـــون اسـتـخـدام ۶۰ هـزار مـعـلــم 😍 ✅ زمـــــان آزمــــون آذر مـــاه 🍂 ✅ جـذب لیسانس یا حـوزهرشـتـه ها مشخص شده بــهـتـریـن مــنـبــع و تـسـت هــای آزمـــون 📝 با هــزاران کـارنــامـه استـخـدامی🥇👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b ⭕️اگه تـو هم میخـای مــعـلـم بـشـی 👩🏻‍🏫 بــا مـســیـــر مـعـلــمــی هــمــــراه شـــــو 👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b راز قـبـولی در آزمون مـعـلـمـی اینجـاسـت 😉👆 .
🔴منبـع قبـولی آزمون استخدامی معـلمی 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b با هــزاران کـارنــامـه اسـتخـدامی🥇 راه قــبـولــی در آمـوزش و پــرورش اینجا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b .
یه شب تو جمع فامیل های پدری نشسته بودیم صحبت از اسم هایی که دلمون میخواست شوهر هامون داشته باشن شد عمم از مامانم پرسید که تو دلت میخواست اسم شوهرت چی باشه؟ مامانمم بدون مکث گفت نمیخواستم داوود باشه! (اسم بابام ) خلاصه ک همه با تعجب و اعتراض گفتن چرا؟ گفت زمان نوجویی اش یه فامیل داشتن با این اسم داوود که مامانمو خیلی زیاد میخواست و خلاصه خیلی اذیتش میکردن که مامانم بره زن این بشه و مامانمم اصلا حال نمیکرده با یارو و دنبال یه راهی بوده ک زنش نشه و فکر میکنید چی شد که زن داوود اولیه نشد ؟ داوود تصمیم میگیره یه روز بره شمال و تو دریا غرق میشه :)))))))) مامانم گفت تا خواستم بعد این داوود یکم نفس بکشم یه داوود دیگه پیدا شد 😂 حالا مثل اینکه بابای مارو میخواسته وگرنه معلوم نبود سر این یکی چه بلایی میومد 🥹 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 سلام از طریق عمه ام از یکی از دخترهای همسایه خواستگاری کردم، دختره قبول نکرد، گفتم اجازه بگیر زنگ بزنیم صحبت کنیم و … خلاصه بعد از یک ساعت که مخ زنی کردم، دختره قبول نکرد و گفت وقتی تخصص گرفتی بیا🤣🤣🤣 منم برگشتم و با پررویی گفتم که یک روزی میرسه که پشیمون میشی و … و داغ من تو دلت میمونه!!😂😂😂😂😂 خلاصه همون سال تخصص قبول شدم و بعد از چند سال فارغ التحصیل شدم و پست بالایی گرفتم تو سازمان... از قضا اون دختره هم تو همون سازمان بود، همیشه هم پشت سر من حرف و غیبت میکرد... بماند که هم من و هم ایشون الان متخصص هستیم ولی من بچه دارم و اون هنوز مجرده... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
با این تکنیک و این تسبیح خاص هر ذکری رو بگی با سرعت نور میرسی به خواسته‌ت😱 📿رسیدن به هررر حاجتی با تکنیک تسبیح ممکنه،این یه تسبیح قدرتمنده که میتونه انرژی کلمات رو خودش ذخیره کنه🤯 اگه همیشه همراهت باشه تو رو هدایت میکنه به آرزوهایی که داری و در عرض ۳۰ روز هر حاجتی داشته باشی جوابشو میگیری😍 ✋🏻 تکنیک تسبیح به همراه کلی ذکر مجرب برای رسیدن به ثروت و عشق و احترام رو تو این کانال گذاشتن😇👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730
حالم بد بود به فرشته ثروت نامه نوشتم🥺 هربار این کار رو میکنم و این تمرین جالب رو انجام میدم،هرچی ازش میخوام بهم میده!😭 تازه ۳ ماه هم هست بعداز ۲۰ سال ۶۰ میلیون طلا خریدم 😍 نکات نوشتن نامه به فرشته ثروت رو بهت گفتم اونم رایگانه رایگااان👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730 یک هفته این روش رو امتحان کن تا توی زندگیت معجزه ببینی!😍
سلام علیکوم به ملت شریف..بارک الله نه بارک الله خوشمان آمد🤔ازچی؟🤷‍♀🤷‍♀خودمم نمیدونم😄😁😜 بریم سراغ سوتی من که و نمیذارتش تو کانال😍😍😐 عید۹۶همه خواهرو برادرا عروساودامادا ونوه ها خونه مامانم دورهم جمع بودیم براشام.. یه دخترخواهر۱۰ساله دارم که خیلی به سوسیس و کالباس خام علاقه داره اونشبم قبل شام که رفت سوپری کالباس گرفت اومد خام خورد که خوهرم شروع کرد بحث کردن که اینا آت وآشغال معلوم نیست ازچیه وضررداره و....اونم یه گوشش دریکیش دروازه تارسید موقع شام همه سر سفره بودیم این دختر خواهرم نه اینکه شیرینی و آجیل هم زیاد خورده بودیکم دل دردشد و نیومدسرسفره.حالاداداشم زده شبکه خبر خبر ورزشی همه ساکت مشغول شام خوردن توخبراسم کارلوس کیروش آورد که خواهرم اشتباه شنید برگشت به دخترش گفت بیالیلا خانوم ببین خبرچی میگه ازکالباس خیارشور🤦‍♀🤦‍♀داداش یکم اون تلوزیون و زیاد کن تا لیلا ازمضرات کالباس خوب بشنوه..داداشم😳😳آبجی این خبر ورزشیه کالباس خیارشور کجابود داره میگه کارلوس کیروش🤣🤣🤣زن داداشم ازاون طرف برگشت به آبجیم بگه ازاین به بعد نطق نکن خیلی جدی گفت فاطمه جان شما ازاین به بعد تو جمع نطفه نکن..داداشمم خیلی شیک و مجلسی سوتی هارو خاتمه داد گفت دیگه کلا ازاین به بعد شما دوتا تو جمع حرف میزنین صداتون نیاد🙄🙄🙄 ماکه تااین لحظه همه توشوک سوتی ها بودیم🤣🤣🤣🤣 زن داداشم وابجیم😢😢😭🏃‍♀🏃‍♀🏃‍♀ داداشم🙈🙈🙈🙈😴😴😴 کارلوس کیروش بنده خدا😖😖😫😫 کالباس خیار شور😌🤨🤨☹️☹️🙄🙄 دختر خواهرم🤗🤗🤗🤗 زهرا معصومی نژاد هستم واحد سوتی گزاری از کشور قــــــــــــمممممم👸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام میخواستم از کانال بی‌نظیرتون تشکر کنم و تجربه خودمو طی این ۶ماهی ک با همسری نامزد کردیم بگم من۱۹ و همسرم ۲۰سالشه ما برای تفریح به شهر دیگه‌ای مسافرت رفتیم و البته دوستان دوران سربازی همسرم ، ساکن همون شهر بودن آخرین شبی ک اونجا اقامت داشتیم همسرم بهم گفت فردا باهم بریم بیرون و عصر به شهرمون برگردیم فردا صبح مشغول بستن چمدون شدم ک همسری اومد گفت ب دوستاش زنگ زده تا بیان باهم ی دوری تو شهر بزنن و هم ازشون خداحافظی کنه. خیلی ناراحت شدم 😢 سریع از اتاق بیرون پریدم تا ی دعوای حسابی راه بندازم😡 و بگم مگه تو دیشب نگفتی ک...😤👿 اما یهو یاد کانالتون و ایده‌هاش افتادم😍 آروم کنار پایه مبل نشستم و طوری ک همسری رو مبل درازکشیده و من دستم تو موهاش در گردش بود گفتم عزیزم تو دیشب گفتی ک این روز آخری باهم گردش کنیم قیافه همسری اینطوری شد😳😐😕 بعد با لحنی ناراحت‌تر از قبل ادامه دادم😞 ولی خب حالا که بهشون زنگ زدی و دارن میان دنبالت ، برو ، از نظر من ایرادی نداره ، ما باز هم میتونم باهم وقت بگذرونیم و در کمال ناراحتی و تعجب من همسری رفت😳😒 خودم رو مشغول بستن چمدون کردم ک صدای چرخش کلید در اومد درحالیکه هنوز نیم ساعت از رفتنش نگذشته بود بهم گفت آماده‌شم😍😁 اونروز خیلی بهمون خوش گذشت طوریکه تا دیروقت بیرون بودیم و بخاطر حال خوبمون یک روز دیگه هم موندیم😜 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ترکیب عالی رو ۴۰ روز استفاده کن قول میدم مشکلات پوستیت بر طرف بشه😲 http://eitaa.com/joinchat/4101111829C3c35eb5b6e http://eitaa.com/joinchat/4101111829C3c35eb5b6e حتی رو هم از بین میبره و باعث یک سم زدایی فوق‌العاده عالی از بدنت میشه🧹🦠🔮
از شکم چاق تا شکم تخت در ۷ شب! بزن رو سیب‌ها و محلول غیب کردن چربی‌های اضافه رو یاد بگیر! تا عروسیا خوش اندام شو👇👇👇 🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎🍏🍎 ☝️☝️☝️☝️
🎀 بعضی از شب ها از همسرم می خوام از بیست به هم نمره بدیم به اخلاق و رفتارمون... اینجوری باعث میشه راجع به هامون با هم صحبت کنیم و حلش کنیم 😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی آب گلومو قورت دادم. دختر اومد جلو با صدای ظریفی گفت: سلام!.. لبخند خجلی زدم و گفت
داستان زندگی یکی یکی داشتم باهاشون خداحافظی می کردم و جواب تشکراشونو می دادم که شقایق گفت: ممنونم زحمت دادیم. ببخشید اومدم تشکر کنم بدتر دوباره اسباب زحمت شدیم و باید باز تشکر کنم.. سرمو تکون دادم و گفتم: تشکر نداره که این پراید آبروی منو برد.. شقایق خندید و گفت: نگید اینطوری همینم باز تو این گرونیا غنیمته. خدا بهترشو بده بهتون تا با خانواده برید همه جا رو بگردید.. انقد سرزبون داشت که کم آورده بودم. با حالت غمگینی گفتم: ممنون ولی کسی رو ندارم که بریم.. با تعجب پرسید: یعنی مجردید؟.. گفتم: بله همسرم خیلی سال پیش فوت کردن.. ابروهاشو داد بالا و گفت: خیلی متاسفم ببخشید ناراحتتون کردم. ایشالا غم‌ نبینید دیگه. کاری ندارید من دیگه برم بیش از این مزاحمتون نشم؟.. لبخندی زدم و تو چشماش نگاه کردم. خیلی بچه بود گناه داشت اصلا درباره اش فکر دیگه ای کنم اون مثل دختربچه ها بهم حسی داشت شبیه عمو گفتناشون.. خیلی آروم گفتم: خداحافظ.. شقایق از ماشین پیاده شد و با تک بوق ازشون دور شدم. بعد اینهمه سال حس خوبی بود رفتن توی اجتماع و شنیدن خنده و شادی دخترای جوون. کم کم داشتم انگیزه ی لازم واسه کنار گذاشتن همون نیمچه مصرفی که داشتم رو هم پیدا می کردم. یکم مونده بود برسم خونه که با صدای زنگ‌ گوشی غریبی زدم رو ترمز. با تعجب به گوشیم نگاه کردم صدای زنگش اونطوری نبود. برگشتم عقب صدا از عقب میومد. با دیدن گوشی ای که اون عقب روی صندلی بود و داشت زنگ می خورد فهمیدم مال یکی از اون دختراست که جا گذاشته. بی وقفه زنگ‌ می‌خورد. دراز شدم گوشی رو بردارم اسم شقایق رو صفحه افتاده بود. سریع جواب دادم: بله؟.. صدای نگران دختری از اون طرف به گوش می رسید . شقایق گفت: آقا ببخشید گوشی دوستم انگار‌ مونده تو ماشین شما داره زار زار گریه می کنه!.. گفتم: نگران نباشید تازه فهمیدم اشکالی نداره میارم میدم مسئول خوابگاهتون ناراحت نباشید. اشکالی داره فردا بیارم؟.. دوستش از اون طرف گفت: نه تو رو خدا اگه میشه بگو الان بیاره. تا صبح دق میکنم.. گفتم: باشه اشکال نداره دور میزنم میام.. پوفی کشیدم و از اینکه بهشون رو داده بودم پشیمون بودم. اونهمه راهو چجوری باید یبار دیگه بر می گشتم؟.. یکم مونده بود برسم خوابگاه و هوا تاریک شده بود. گوشی دوباره داشت زنگ می خورد چون رمز داشت قبل اینکه جواب بدم یه وسوسه ای اومد سراغم و ناخودآگاه تصمیم گرفتم شماره ی شقایق رو بردارم. سریع گوشیمو درآوردم و تا قطع نشده شماره رو زدم تو گوشی خودم. تماس قطع شد ولی بلافاصله دوباره زنگ خورد. جواب دادم گفتم نزدیک‌ خوابگاهم.... ادامه دارد... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•