eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 همیشه لباس باز پوشیدن و آرایش دار بودن توی خونه ... 👈 این باعث میشه که باعث متفاوت بودن شما میشه عادی بشه و دیگه برای همسرتون فرقی نکنه 👈 یه وقت هایی با قیافه خودتون و بدون آرایش باشین. البته آراسته باشین ولی ساده. 👈 موهای مرتب، لباس تمیز و ... ولی آرایش نداشته باشین و اینکه از معجزه لباس های عادی و بسته هم غافل نشین. 👈 چون این لباس ها باعث میشن شما وقتی که لباس باز و وقتی که لباس بسته میپوشین معلوم شه و موقعی که لباس باز میپوشین خواستنی تر بشین 👇👇👇 ‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مربای توت فرنگی مواد لازم توت فرنگی پاک شده🍓 یک کیلو شکر 🍚۸۰۰ گرم آب لیمو🍋 یک قاشق غذاخوری توت فرنگی ها🍓رو خوب بشورید و بزارید آبش بره بعد هم تمیز کنید و خرد کنید داخل قابلمه یه لایه توت فرنگی یه لایه شکر بریزید بزارید هفت تا هشت ساعت بمونه تا آب بندازه بعد هم روی حرارت ملایم بزارید تا به جوش بیاد در حین پخت حتما کفشو بگیرید و داخل کاسه بریزید و دور نریزید تو استوری ها گفتم چکارش کنید،،در حین پخت با فرچه آغشته به آبلیمو مدام کناره های ظرف رو تمیز کنید این کار باعث میشه مربا شکرک نزنه مربارو بزارید به آرامی بپزه تا به غلظت مناسب برسه حدود یک ساعت زمان لازمه برای پخت کامل •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🕊 پویش هر نفر اطعام یک امام حسین امام صادق(ع): برای هر درهمى که شخصی برای امام حسین(ع) هزینه کند، ده هزار برابر حساب می‌شود. 🏮به عشق آقا امام حسین (ع) سفره دار زائر آقا باشید ؛ موکب مجموعه در ایام اربعین در نوار مرزی غرب کشور میزبان هزاران زائر سیدالشهدا ع خواهد بود. شماره کارت‌ به‌ نام مجموعه جهادی (🍕هزینه اطعام و اسکان هر زائر حدود ۱۰۰ هزار)
6063737005258387
6063731105809819
5041721112091989
5892107046668854
کد دستوری👈‎
*6655*1*33#
🌐 خدمات‌ اربعینی را اینجا ببینید🔽 ┏━━━━━━━━━━━━━━━🇮🇷┓ https://eitaa.com/S7QfvmVIh2MaXNEm ┗🕊━━━━━━━━━━━━━━━┛
آدم و حوا 🍎
🕊 پویش هر نفر اطعام یک #زائر_اربعین امام حسین امام صادق(ع): برای هر درهمى که شخصی برای امام حسین(ع)
این فرصت خدمت و نوکری رو از دست ندید و شما هم میزان زائر حسین ع باشید گروه جهادی مورد تایید می باشد با خیال راحت شما در این عشق به حسین،سهیم باشید ✅✅
🦋اگر باور داری خداوند سرپرست و راهنمای توست، پس نگرانی در زندگیت جایی ندارد. 🦋اگر باور داری خداوند خیلی راحت روزیت را میرساند، همان خواهد شد. اگر باور داری خداوند زندگیت را به نحو احسن مدیریت می کند، همان خواهد شد. 🦋 اگر باور داری خداوند نگهبان و حفاظت کننده، جسم و جان و فرزند و همسر و زندگی و کار و مال و خانواده همه چیزهای توست، همان خواهد شد. بیائیم زیرکی کنیم و هر چه باور عالی و خوب است نسبت به خداوند مهربان داشته باشیم. باور کنید همان خواهد شد. 🌺🌿 خداوند به اندازه درک و باورهای تو، به تو جهانش را نشانت می دهد. 🦋لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ 🌺🌿ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻠﺎﻣﺖ ﻭ ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ  ﺩﺍﺩﻧﺪ، خداوند ﻳﺎﺭ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(١٢٧) سوره انعام ✨ 🕊🕊🌾🌸🌾🕊🕊
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 باسلام و تشکر از کانال بسیاربسیارخوبتون ، امیدوارم تمام زنان ایران زمین زندگی با ارامشی داشته باشند و احساس خوشبختی کنند😍 منم خواستم تجربه زندگی مشترکم را در اختیار دوستان بگذارم. من ده سال پیش زندگی مشترکمون را اغازکردم ی زندگی ایده ال و با آرامش و سرشار از عشق و محبت و احترام وصمیمیت و تعهد . زندگی که همه ادما حسرت اونو داشتند . حتی چند بار جاریم وخواهر شوهرم بهم گفتن که ما به زندگیتون و رابطتون حسودیمون میشه. شوهرم خیلی خیلی انسان فهیم وبااخلاق و باخدایی هست و منو خیلی خیلی دوست داره و منم همینطور و همیشه پشت من بوده و پیش خانواده و مادرش بهم حرمت میذاره. خانومای عزیز مساله ای در زندگیمون بوجود اومدکه زندگی مارو تا مرز پاشیدگی کشوند اما من در نهایت صبوری و توکل به خدا اون مراحل سختو پشت سرگذاشتم و زندگیم به جرات از اولش هم شیرین و شیرینتر شد.❤️ خواستم رمز این موفقیت روبهتون بگم و اون اینکه من هرگز در اون شرایط سخت احترام شوهرم رو نشکستم و تازه محبت و احترام بیشتری بهش میزاشتم هیچوقت غرور مردانه اش را از بین نبردم. هیچوقت تحقیرش نکردم. با صحبت کردن و دلیل و منطق سعی کردم حرفمو بهش ثابت کنم و با کمک خدا این کار رو کردم. الان شوهرم خییییییلی بیشتر از قبل قدرمو میدوونه و محبت میکنه و میگه اگه شما نبودی معلوم نبود چی بسرمنو زندگیم بیاد.😍😄😊 همیشه بامتانت و سیاست رفتارکنید. ببخشید خیلی طولانی شد. مراقب خودتون و زندگیهاتون باشید در پناه ایزد منان. ✍ انسان ها را فقط در شرایط سخت میشه شناخت وگرنه در خوشی ها حتی دشمنان هم در کنار شما هستند •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام خوبین من اومدم 🌺💋🥰 این سوتی مال عموم هست که تو دورهمی خونه عمه ام داد 😱😱من یکی از دختر عموم هام پرستار هست 👩🏼‍⚕👩🏼‍⚕بعد این عموی من بهش گفت :«عمو جان یک چیزی بگم قبول میکنی گفت آره بگو عموم گفت که تو همین بیمارستانتون همون بخشی که خودت هستی برام یک جا حور کن که اروم باشه هیچ کس مزاحم نشه فقط یکی بیاد غذا مو بیاره و بره بعد تا اینو گفت زنعمو خندید به دختر عموم گفت خوب بهش بگو تو کدوم بخش مار میکنی دختر عموم هم خندید گفت عمو من تو بخش زایشگاه کار میکنم اگه اونجا میای جا برات جور کنم یعنی از خنده مرده بودیم 🤣🤣🤣هممون بعد عموم گفت نه اونجا نه یه بخش دیگه من با اون بخش کاری ندارم 🤣🤣 خوبدوستان امید وارم خوشتون بیاد و لبخند روی لباتون بیاره 😂💋❤️😍🌺 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔵دوستات رو گزینش کن و تا کسی را درست نشناختی، پاش رو به خونه ت باز نکن ❌باهر کسی رفت وامد نکن سعی کن بیشتر با کسایی رفت وامد کنی که نجیب باشن و راستگو ......راستگویی ونجابت واقعی یک خصیصه مهم در دوستی است •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی چند تا مشت زد وسط سینه ش و با گریه گفت من بمیرم از رو جنازه ی من رد بشی بعد. یوسف ز
داستان زندگی و به طرف خونشون راه افتادم. حدس می زدم حتما عموها و داییاشو صدا کردن تا بیان تکلیفشو مشخص کنن. رفتم جلوی در همون طور که حدس زده بودم ماشیناشون جلوی در پارک بود. می خواستم برم تو دل شیر می دونستم ممکنه هر بلایی سرم بیاد ولی دلم خوش بود تا لحظه ای که شقایق پشیمون نشه هر کار از دستم بربیاد واسه عشقمون می کنم. در زدم و عقب ایستادم. یکی جواب داد: کیه؟.. گفتم: فرزادم، با آقا یوسف کار دارم.. چند دقیقه دیگه حس کردم صدای جر و بحث از تو حیاط میاد. نباید می ترسیدم وگرنه مساوی می شد با باختنم. خوب می دونستم با ازدواج شقایق، نگین حسابی عذاب میکشه، واسه دیدن عذابش هر چیزی رو تحمل می کردم. همون لحظه یکی از برادرای یاسمن درو با عصبانیت باز کرد و گفت: به به.. آقا فرزاد داماد دیروز دشمن امروز... محکم یقه ام‌ رو گرفت که یوسف از داخل داد زد: بیارش تو حیاط بیرون نمی خوام کسی جمع بشه.. داد زدم: دستتون به من بخوره ازتون شکایت می‌کنم. هر قانونی می خواید بیارید وقتی ما دونفر با هم بودیم پس باید ازدواج کنیم. واسه چی تلاش می‌کنید؟.. یکی خوابوند تو دهنم که منم یقه اش رو گرفتم و جفت مشتش رو محکم تر زدم تو دهنش. داد زدم: شقایق!.. چه بلایی سرش آوردید حرومزاده ها؟.. نگین از رو ایوون جیغ زد: اونم به وقتش تقاصشو پس میده. زنده نمیذارمش. میدمش به یه پیرمرد از کار افتاده ولی نمیذارم زن تو بشه. نمیذارم انقد بلبل زبونی کنه... یدفعه همشون افتادن به جونم هر چی دفاع می کردم تعدادشون بیشتر بود کتکم می زدن. انقد زدن که دیگه نایی نداشتم. بی شرفا بیشتر تو صورتم می زدن. وقتی حسابی از خجالتم دراومدن و مطمئن شدن که کارم ساخته است کشون کشون بردن سوار ماشینم کردن. حس گرمی خون رو همه جای صورت و بدنم داشتم. تمام بدنم کوفته بود انگار شکسته بود. نایی واسه ناله کردن نداشتم. حس کردم وقتی داشتن منو از خونه میاوردن بیرون یکی از داخل خونه جیغ زد: شقایق...! با ماشین خودم بردن انداختنم یه جایی بیرون از شهر. شب بود و تاریک. بیابون پر از سگای ولگرد بود و ممکن بود با شنیدن بوی خون بیان طرفم. همون جا تو ماشین ولم کردن انقد حالم بد بود و ضعف داشتم که کم کم از حال رفتم و نفهمیدم دیگه چی شد... وقتی چشمم رو باز کردم فهمیدم توی بیمارستانم. هنوزم تن و بدنم درد داشت ولی خوب اتفاقای شب گذشته یادم میومد... چندتا سرفه کردم و خوب به اطرافم نگاه کردم. دستم تو گچ بود. چه بلایی سرم آورده بودن؟ پرستار اومد داخل اتاق با دیدنم گفت: به هوش اومدی؟.. نگاهی به سرمم انداخت که پرسیدم: کی منو آورده اینجا؟ چه اتفاقی افتاده؟.. بی حوصله جواب داد: نمی دونم. خودت نمی دونی چه بلایی سرت اومده؟.. می دونستم چه بلایی اومده ولی تا جایی که یادم میاد منو بردن گذاشتن وسط بیابون بیرون شهر. رو به پرستار گفتم: کسی نیومده دنبالم؟.. جوابم رو نداد و رفت بیرون. چند لحظه بعد مأمور اومد داخل اتاق. با دیدنش ناخودآگاه استرس گرفتم. سرباز و مامور اومدن جلو و گفتن: سلام آقا گزارش دادن به ما که ماشین زباله پیداتون کرده و کمک کرده تا بیارنتون بیمارستان. چه اتفاقی واستون افتاده؟... تمام ماجرا رو بدون کم و کاست توضیح دادم براشون. باید ازشون شکایت می کردم چون قانونا بعد از این کار باید با هم ازدواج می کردیم. زیاد از قانون سر در نمیاوردم و فقط چیزایی که اتفاق افتاده بود رو گفتم. زنگ زدن به برادرم تا بیاد و بیفته دنبال کارام. حالم یکم بهتر شده بود از تخت اومدم پایین و دیگه می خواستم برم دستشویی‌‌. تو راهرو با دیدن یوسف و نگین و خواهرش، اخمام رفت تو هم. اینا اینجا چیکار می‌کردن؟ با سرگیجه ی بدی که داشتم رفتم طرفشون. ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام خدمت خانومای گل گروه و متشکرم از کسانی که با تجربه و ایده های نابشون به زندگی هممون رنگ دیگه ایی دادند. من 20 سالمه و همسرم 25 سالشونه دوسال و شیش ماه هست که عقدیم و انشالله قراره بعد از عید عروسی کنیم ، یه ایده ایی که من دارم و خیلی به دردم خورده اینکه همسر من خیلی خسیس و حساب گر بود یعنی روی 500 تومنشم حساب داشت و به من پول نمیداد، اوایل باهاش دعوا میکردم یا به پدرش و مادرش میگفتم یا به پدر و مادر خودم ولی بعد از یه مدت دیدم انگار همسرم بدترم شده ، رو این حساب دیگه چیزی نگفتم بعد از دوماه از همسرم پول درخواست کردم اولش طبق معمول گفت نمیدم شروع کرد به گله و شکایت که قسط دارم تو درک نمیکنی ... منم گفتم عزیزم من نیاز دارم واقعا ، میتونم این پولو از بابام بگیرم ولی پولی که تو بهم میدی واسم ارزش داره از طرفی نمیخوام جلوی پدر ارج و قرب تو پایین بیاد همسرم دیگه چیزی نگفت و فرداش گفت پولو به حسابت ریختم ، منم براش پیام دادم عزیزم بابت پول واقعا ازت ممنونم انشالله هر هزارتومنی که به من میدی دها هزار خونه تو بهشت واست ساخته شه و کارت رونق پیدا کنه انشالله پول رو پول بزاری، همسرم اینقدر خوشحال شد و اون روز رفتارش فرق کرد البته هنوزم حساب گر هست و به نظر من خوبم هست اینجور مردا تو زندگی به خوب جایی میرسن ولی بالاخره خانوما هم یه خرجایی دارن. واسه خوشبختی همه یه صلوات 😘 ✍ چقدر زندگی ها شیرین میشه با مهارت گفتگو هنر بیان رو می تونید در دوره یاد بگیرین •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بروی عزیز وهمه دوستان ❤️امروز یادیه خاطره افتادم برای دوازده سال پیش من لواشک زیاد درست میکردم😋😋یه بار درست کردم اما چون بیرون کرد وخاک بود توی سفره ریخته بودم مواد رو پنکه گذاشته بودم تا زودتر خشک شه😍دختر خواهرم نه سالش بود اومد خونمون بابچه ها بازی کنه من لواشک آماده از قبل داشتم بهشون می‌دادم بچه ها خب خیلی دوست دارن خواهرم تماس گرفت گفت دخترم آماده باشه پدرش داره میاد بیاردش خونه دختر خواهرم آماده شد یه مغنعه سفید هم داشت سرش کرد و آماده نشست کنار سفره لواشک یه دستش وتکیه داده بود لبه سفره با اون دست لواشک کنار سفره که کمی خودشو گرفته بود جدا میکرد و میخورد😊یه دفعه دستش که تکیه بود سر خورد تولواشکا دختر خواهرم با صورت وسط لواشکا😜😜😱😱😂😂حالا همون موقع پدرش اومد دنبالش وقتی سرشو بلند کرد لواشک نیمه خشک کل صورت ومغنعه سفیدو پوشونده بود بعد دستاشو گرفته بود بالا دهن و تا راه داره باز کرده بود گریه میکرد میگفت خاالللللله😭😭😭🥴🥴پدرشم صدا میزد چرا نمی اد زود باش منم از خنده روپام نمی‌تونستم بایستم🤣🤣🤣🤣🤣 بالاخره صورتش شستم فرستادم رفت تاچند روز یا دقیافه خواهرزادم میفتادم از خنده غش میکردم😂😂کل لواشکم و ریختم دور 🤨🤨🥴🥴❤️دختر چشمه❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ارتباط با خانواده همسر : چشم بگو ولی کار درست را انجام بده. اگر خواسته اونا غیر منطقی هست باهاشون بحث نکنید و حرف اونا را در ظاهر قبول کنید اما غیر مستقیم کار صحیح مورد نظر خودتون را انجام بدید. البته این مفهموش لجبازی نیست بلکه در مواردی که واقعا خواسته پدر و مادر از نگاه هر شخص دیگه ای هم غیر منطقی هست آنها هم اصرار و پافشاری دارند که حرف ما عملی بشه شما با رعایت حرمت ها جوری که حساسیت درست نشه اگر امکان اش وجود داره کار خودتون رو انجام بدید. ❤️احترام دقیقا مفهموش اطاعت نیست.. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•