✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
🔻 قابل توجه والدین
من دختر 20 ساله هستم و مشکلم مادرمه که هیچوقت نه برام مادری کردن ونه محبتی داشتن. از وقتی یادمه هیچوقت نگرانم نبود چون اصلا بچه براش مهم نبود ولی به مسجد و #نماز خیلی اهمیت میده.
من ازبچگی که یادم میاد خیلی ها از قیافه و اندام و استعدادم تعریف میکردن و به مادرم میگفتن دختر خیلی خوبی داری. ماشالا! خیلی زیباست... خدا برات نگه داره. مادرم در جواب میگفت:
دختر چیه؟ من اصلا دختر دوس ندارم.
و من پیش بقیه طرد میشدم.😔
دوران دبیرستان تلخی داشتم. صبح های زمستان 6.5 صبح میرفتم مدرسه، نه صبحونه ای، نه نهاری، چون براش اهمیت نداشتم.
خدا میدونه چقدر شبها گریه کردم. حالا درسته بیست سال دارم اما هیچ دختری به سن من سختی هایی که من دیدم ندیده. من خیلی پا رو دلم گداشتم شاید واسه همینه که پخته تر رفتار میکنم.
من میگم کاش یه قانونی بود که فقط به زن و مرد هایی که صلاحیت دارن اجازه بده بچه بیارن.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ذکری آوردم برا کسایی که از هر جا جواب شدن
بدون شک عمل کنید نتیجه ببینید
#حاجتروایی
💠یَا اللَّهُ الْمَحْمُودُ فِی کُلِّ فِعَالِهِ💠
⏺هر که روز جمعه وضو سازد و لباس پاکی ببوشد و به مسجد جامع رود و بعد از اقامه نماز جمعه دویست بار این اسم را با خلوص بخواند و با اعتقاد درست به نیت هر حاجتی که دارد آن حاجت برآورده شود⏺
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی _منم اومدم خدمتتون... از اونجایی که خانواده محمد تو مدت ۶ ماهی که خواهرم عروسشون بو
داستان زندگی
وقتی رسیدیم خونه دیدم به به اتاق عقد چیده شده
بوی غذا راه افتاده
یکی میوه میشوره
یکی شیرینی میچینه داخل ظرف و همه دست به دست دادن همه چیز آماده بشه برای جشن..
بعد از نهار بابا به محمد گفت بگو بابات بیاد بشینه مهریه و شیربها رو مشخص کنیم که تو جمع به مشکل نخوریم
محمدم گفت بابامو بیخیال من خودم همه کاره خودم هستم اون تو حال خودش خوشه
اون زمان منظور محمد و نفهمیدیم بابا و محمد و آقاجان و عموبزرگم و عباس نشستن صحبت کردن
بابا پیشنهاد سکه داده بوده گفته دختر اولم ۹۰ تا بوده بعد شده ۱۰۰ تا،
تو چقدر مهر زنت میکنی ؟
محمدم خیلی رک برگشت گفت من حرفی میزنم که عمل کنم وعده سر خرمن نمیدم..
از اونجایی که از ۸ سالگی کار کرده بود برای خودش گرگی بود و با تمام نجابتش مرد زرنگی بود
برای مهریه گفت من ۱میلیون پول در قبال ۳دانگ خونه که خریدم برای زندگی مهر زنم میکنم هرزمان ۳دانگ و دادم ۱میلیون فسخ
۱۵۰ هزار تومان هم شیربها میدم که آقا جان صلواتی فرستاد و جای هیچ چونه زدنی نذاشت عصر که شد مامان به محمد گفت عروستو آرایشگاه نمیبری؟
محمد گفت من اینجا کسی رو نمیشناسم، مادرمم که داری میبینی با صد من عسل نمیشه خوردش...
مامان بهش گفت غصه نخور میگم دوستم بیاد همینجا یه کارهایی بکنه
دوست مامان اومد و با لوازم آرایش های مامان و آبجی بزرگه کمی سرخاب سفیدابم کرد و لباس عقد خواهر دومی هم تنم کردن و گفتن اینم عروس....
شب شد و عاقد و مهمون ها اومدن، بدون اینکه آزمایش خون بدیم منو به عقد محمد دراورد
عاقد دوست آقا جان بود و به بخاطر همین به آزمایش و سن کم من گیر نداد و خطبه رو خوند
منم تو عالم بچگی خودم بودم که خواهر بزرگم سرگذاشت در گوشم گفت دفعه سوم که گفت وکیلم بگو با اجازه بزرگترا بله
دفعه سوم شد و عاقد گفت وکیلم منم طبق گفته های خواهرم بدون هیچ حسی بله رو دادم که صدای کل و دست بلند شد
عاقد رفت و فیلم بردار از همه جا بی خبر گفت نوبت حلقه دست کردنه
ولی کدوم حلقه...؟
مامانم همون انگشتری که محمد ۳ ماه قبل برای نشون اورده بود یواشکی دور از چشم فامیل داد دستش، اونم جلو فامیل و دوربین حلقه رو دست من کرد
فیلمبردار گفت خانواده داماد کادوهاتونو بدید
که همون انگشترو از دستم دراوردن و تک به تک جلو دوربین دست من میکردن از پدرشوهر بگیر تا برادر شوهر کوچکتر
یک انگشتر و ۶ نفر دست من کردن ...
کل فامیل پچ پچ میکردن و هر از گاهی پوزخند به صورت مادرم میزدن
اون شب با همه کم و کاستیش گذشت
طبق رسم ما رو فرستادن تو اتاق جدا بخوابیم
من یه دختربچه ۱۱ ساله... کنار یه مرد دانا ۲۱ ساله... واقعا هیچی رو درک نمیکردم و الکی خودمو با فضا وفق میدادم
اون شب هم....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام ادمین جان
یه سوتی که هروقت یادم میاد میخندم
یه بار برام پیام تبلیغاتی اومد که اگه میخوای دانشگاه رویاییت قبول بشی با موسسه ی ما تماس بگیر
منم برای مسخره بازی ریپلای کردم که عزیزم من خودم دارم دانشگاه تهران میخونم دیگه از این رویایی تر؟!
خلاصه دو سه روز گذشت گوشیم با یه شمارهی ناشناس زنگ خورد برداشتم یه خانومه گفت سلام ما به شما پیام دادیم که دانشگاه رویاییت رو با موسسه ی ما قبول شو شما زدی من دانشگاه تهران میخونم از این رویایی تر؟
وای من اصلا فکر نمیکردم رفته باشه😂 گفتم عه اومد براتون؟!
اونم خندید گفت بله عزیزم زنگ زدم بگم موسسهی ما مشاوره ی پایان نامه هم میده اگه خواستی میتونی کمکت کنیم
منم با کلی خجالت تشکر کردم
اونم خندید گفت دیدی رویایی تر هم میشه؟!🤣
خلاصه جواب این پیامای تبلیغاتی رو ندین یه وقت دردسر میشه😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه وتغییر مثبت در زندگی🌹
سلام .
خانم های عزیز! سعی نکنید از گذشته همسرتون سر در بیارید. من ۷ ساله ازدواج کردم. تو این مدت اصلا علاقه ای نداشتم درمورد گذشته همسرم بدونم اما بطور اتفاقی از خواهرم در مورد رابطه شوهرم با خانمی قبل ازدواج اطلاع پیدا کردم.
از اون موقع تا حالا زندگیم جهنم شده. کاشکی هیچ وقت نمیفهمیدم.
✍ گذشته همسرتان مربوط به خود اوست. در آن سرک نکشید.
✍ اگر اتفاقی موضوع ناخوشایندی از گذشته همسرتان فهمیدید، پیگیر نشوید. زندگیتان را بکنید و بدانید گذشته همسرتان مربوط به خود اوست.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام،خیلی ممنون از کانال خوبتون،
میخوام یه خاطره تعریف کنم
من وسه تا خواهرام قرارگذاشتیم یک شب تو ماه رمضان شام درست کنیم وبرا افطار بریم امامزاده شهرمون،من قصد کردم کباب شامی درست کنم،همه موادشو آماده کردم فقط مونده بود آرد نخودچی بریزم،دیدم تموم کردیم،قبلا یکم پودر زنجبیل خریده بودم یادم نبود،فکر کردم آرد نخودچیه،همشو ریختم داخل مواد کباب شامی،چون روزه بودم نتونستم بچشم،خلاصه اونا رو سرخ کردم وآماده شدیم رفتیم امامزاده،افطار سر سفره باخوردن اولین لقمه،دهنمون سوخت،طوریکه اصلا نشد بخوریم،خیلی خیلی تند شده بود،شوهرم جلو خواهرام وشوهراشون،اونقدر چیز گفت ودعوا کرد،گفت تو که میدونی غذای تند به من نمیسازه چرا غذارو اینقدر تند کردی.
آخرش هم نشد اونا رو بخوریم وازغذاهای خواهرام خوردیم واونارو ریختیم دور
اون شب خیلی به من بد گذشت چون بااینکه زحمتی که با زبان روزه کشیده بودم زحمتم بیهوده بود وجلو دیگران هم خورد شده بودم
ان شاءالله همه همیشه شادوسلامت باشند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
می رفتم مهد کودک ، یک مربی داشتیم روز اول رفتم بهش گفتم خانوم اسم شما زهره است گفت آره عزیزم از کجا فهمیدی گفتم برای اینکه مامان منم کفشش مثل کفش شماست اسمش زهره است ، دیدید یک انسان نابغه از بچه گی خودشو نشون می ده😄😄😄😄😄😄
#سوتی_های_زنونه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و اقا پسری نزدیک سه ساله باهم در ارتباطیم. ارتباط کامل، خوب و سالمی داریم. از هم خیلی راضی ایم و به شدت عاشق همیم. مادرمم ازین موضوع اطلاع دارن و میگن سال بعد بیان #خواستگاری
بقیه خانوادم اصلا دوست ندارن ک من الان ازدواج کنم با اینکه مطمعنم از انتخابم. من میدونم ک اگر ببینن مخالفتی نمیشه. فقط میگن باید بیشتر تحصیل کنی.
منم که دیدم عشقم تحصیل کردس. ازش پرسیدم. .گفت با تحصیل من مشکلی نداره و حتی شرطش برای ازدواج، ادامه تحصیل منه.
حالا هم که بله رو از شوهر ایندم گرفتم دارم با سیاست با پدرم صحبت میکنم تا اون رو هم به راه بیارم و بتونه به ایشون اعتماد کنه.
من این همه #سیاست رو از کانال شما یاد گرفتم. 😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزم.
یه هم اتاقی تو خوابگاه داشتم خییییلی دروغگو بود.یعنی یچیزی میگم یع چیزی میشنوید.
آغا این ادعا میکرد خواستگار داره و همینجور دروغ بود که درباره خواستگارش به خورد ما می داد😂
بعد یه روز هم اتاقی دیگه مونو برداشت برد آرایشگاه خواهر خواستگار ش، که مثلا این خواهرشوهرمه و اینا.
تو نگو این قرار بوده بره اونجا مامان پسره بیاد ببینتش.
مامانه که میاد دخترش میگه مامان این پریساست.
اونم با تعجب میگه ایییینننننههههه
بعدم بهونه میاره که چونش باریکه🤣
خلاصه اینم به هرکی میرسید میگفت چونه من باریکه؟؟؟؟
منم خبر نداشتم جریان چیه میگفتم ول کن بابا خیلیم خوبی. تا اینکه دوستان گفتن اینجور شده مادرشوهر اینده ازش ایراد گرفته😅😅
#سوتی_های_زنونه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#ایده_متن
💖💖 نميـــدونمـــــ ..🙈💕
ﺗـــــﻮ رو ﺍﻧــــدﺍﺯﻩ ى ﻧﻔﺴــــم دﻭﺳـــﺖ دﺍﺭمــــ😚💤
ﯾــــﺎ ﻧﻔﺴــــمو ﺑــــه ﺍﻧــــدﺍﺯﻩ ى ﺗــــﻮ ؟! 😻🙌
ﻧﻤﯿــدونمـــــ ..👐👀
ﭼــــﻮن ﺗــــﻮ ﺭو دﻭﺳــــﺖ دﺍﺭم ﻧﻔــــﺲ ميكشـمـــ💏💎
ﯾـــﺎ ﻧﻔـــﺲ ميكشمــــ ﺗـــﺎ ﺗـــﻮ ﺭو دﻭﺳــــﺖ داشـــته باشمـــ ؟! 👀
ﻧﻤﯿــــدونمــــ ..😘
ﺯﻧـــدﮔـﯿــــه ﻣــن ﺗـڪــﺮﺍﺭ دﻭﺳـــﺖ دﺍﺷـﺘـنـتـه...🌸🙈
ﯾــــﺎ ﺗـڪــﺮﺍﺭ دﻭﺳــت دﺍﺷــﺘــن ﺗـــﻮ ﺯﻧــــدﮔـى مـــنــــ ؟! 🙀😽
😍
💖💖
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
از #وابستگی شوهرم به مادرش که بگذریم، هرچی که میگفت باید انجام میدادیم.😡 دخترش رو از من بهتر و میدونست. منی که خونه پدرم دست به سیاه و سفید نزدم، بعد عروسی هرکی اومد خونم، از اشپزی و سلیقه من تعریف کرد.😜
به من #حسودی میکرد. از خودش یا دخترش تعریف میکرد. از من ایراد میگرفت. 😢 من 4 ساله عروسی کردم. ❤️ 3 سال فقط #غر خانوادشو زدم.
✅ کم کم دیدم همسری با تمام عشقش، داره ازم فاصله میگیره. یه تلنگر بود که غر زدن درباره خانواده تعطیل 🤐
هر ایرادی گرفتن، برام مهم نبود. از خودم تعریف می کردم.😉 جلوی اونا به همسری #محبت کردم. از خونه و زندگیم تعریف میکنم. زیاد خونه شون کار نمیکنم. 😐 هرچی میگن نگاه میکنم، حتی جواب نمیدم. کار خودمو میکنم. برام مهم نیستن. فقط #احترام نگه میدارم.
✅ یه #آرامش عجیبی دارم که حالا همسری بیشتراز قبل بهم #محبت و توجه میکنه 😍 به همسری یاد دادم اولویت اول زندگیش منم. الان یک ساله حس میکنم واقعا با تمام مشکلات اقتصادی خوشبختم چون برای خودم ارزش قائل شدم. 🙈❤️
خانما! تو زندگی قبل اینکه دختر خانواده، خواهر، عروس یا همسر یا حتی مادر باشیم، یک زنیم که باید برای خودمون ارزش قائل بشیم. به خودمون #احترام بذاریم تا بهمون احترام بذارن. وقتی برای خودت ارزش قائلی، کسی جرات این رو نداره که نگاه بد بکنه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#ازدواج_دختران 1
اگر دختری یا زن بیوه ای قصد ازدواج دارد ،به مدت 14 روز و روزی9 مرتبه بخواند،ان شاالله بختش به روشنی و مطلب حاصل گردد.
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ إِلَّا جُدْتَ بِهِ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى مَنْ وَسِعَكَ وَ وَسَّعْتَ عَلَيَّ رِزْقَكَ وَ أَغْنَيْتَنِي عَمَّنْ سِوَاكَ وَ جَعَلْتَ حَاجَتِي إِلَيْكَ وَ قَضَاهَا عَلَيْكَ إِنَّكَ لِمَا تَشَاءُ قَدِيرٌ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•