eitaa logo
آدم و حوا 🍎
39.9هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من و همسرم خیلی همو دوس داریم ولی ایشون خیلی مرد ایرادگیر هستند به همه چیز. چون اطلاعاتشون بالاست. من اوایل زندگی خیلی اذیت میشدم. به نظرم خوب نیست مرد همه چیز روبدونه. مثلا همه نوع غذایی بلد بود، خیلیی بهتر از من. حتی تا مدتی ایشون درست میکردن. من خیلی سختم بود چون به غذای من ایراد میگرفتن. یا یه سری پولی گذاشت گف این برا اپیلاسیونت!!! درصورتی که من تا اون روز حتی نمیدونستم اپیلاسیون چجوریه! ایشون کامل اطلاع داشتن. و سر تمام مسائل ... ولی همیشه میگه به نظرمن تو قشنگ ترینی و اگه انتقادی میکنم، فقط میخوام خانمم بهترین باشه. من روزهای اول خیلی اذیت شدم ولی هرچی زمان گذشت دیدم این خوب بودنم تو پوشش به اجبار همسری باعث شده خیلی زندگی بهتری داشته باشیم و روزبه روز عزیزتر بشم. دست پختمم از همه بهتر بشه.😃 چرا این موضوع رو از این دید نگاه نکنم؟ 🌼🌸🌼🌸 همسرم همیشه شبها برامن یک ساعت موقع خواب وقت میذاره و حرف میزنه و به حرفام گوش میده. همشم قربون صدقم میره. این باعث میشه خیلی انرژی میگیرم برا روز بعدش. البته منم هیچی براش کم نذاشتم. هرروز علاوه بر شام، ناهار و صبحونه مفصل، یک ظرف میوه پوست کنده وتزئین شده براش میبرم. هردفعه با رقص دیونش میکنم. 😉 به نظرم هرجوری رفتارکنید عکس العمل همون رفتارو میبینید پس اونجور باشید که میخواهید باهاتون رفتارکنن. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام یکدفعه با اتومبیل نازنینم مالیدم به یک پرایدی. اومدم خونه شوهرم گفت این چیه تو سپرت؟😳 گفتم هیچی🥲 رفتم دیدم پلاک اون یکی ماشینه کنده شده رفته تو سپر ماشینم🙃 ، خوب ماشینشو بد جایی پارک کرده بود مگه نه؟ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 🤵 سلام به همه خصوصا بانیان این کانال بی نظیر من و خانومم ۵ سال ازدواج کردیم اوایل زندگی من خیلی سرد و بی بودم. راستش فکر می کردم ی زن فقط پول میخاد به همین خاطر کل رو می گذاشتم روی کار و تمام وقت کار می کردم به خودم اومد دیدم که همسر و فرزندم ها از من فاصله گرفتن . ی آدم بودم متوجه بزرگ شدن بچه ام نشدم ‌ متوجه تغییرات همسرم نمی شدم وقتی وارد کانال شدم متوجه شدم خیلی تو بودم و خودم با دست خودم زندگیم رو داشتم خراب می کردم آقایون عزیز به جز پول چیز های مهم ترین هم هست که اگه ازش بشیم باختیم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به جهت دیوانه کردن و بسیار خود را در دل محبوب جای دادن که نتواند دوریش را تحمل کند در ایام سعد و بدون قمر در عقرب با نیت و غسل همرا با وضو آیه شریفه ٣۰ و ٣۱ سوره نمل: {بسم الله الرحمن الرحیم إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُوني‏ مُسْلِمينَ} و بعد آیه ۱۰ سوره قصص: {وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسي‏ فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنا عَلي‏ قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ} را با ایمان کامل به طعام و خوردنی بخواند و بدمد و به خورد محبوب دهد بی شک تأثیرش را خواهد دید. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام و درود به همه گلهای سوتی لند من توی یه ساختمون، با جاری هام زندگی میکنیم . سر یه سری صحبتا با مادرشوهرم دعوا کردیم و شش سال قطع رابطه کردیم. طی سالهایی که قهر بودیم جاری ها و کل ساختمون با ما قهر کردن. الان که با مادرشوهر اشتی کردیم جاری ها و بقیه به قهرشون ادامه دادن. (مادرشوهرم ازشون خواسته بود که با ما قهر کنن) حالا بگم از اینکه اخلاقهای سمی زیادی هم دارن مثل: بد تربیت کردن بچه ها، پشت سر هر کسی که غایب باشه حرف میزنن، دورو هستن و دخالت میکنن در هر مساله ای .و ... الان جاری ها قهرن ولی به پسرش که ۱۰ سالشه یاد داده به عمو و بچه ها سلام کن به زنعمو سلام نکن .😐😐 کلا وقتی که اشتی هم بودیم حس خوبی نداشتم بهشون .مثلا میاییم بریم بیرون (کل این شش سال)برادرشوهرم وقتی ما رو میبینه در خونشونو محکم میزنه به هم . و همشون عادت کردن دق دلیشونو سر درهای ساختمون در میارن. وقتی بچه هاشون گریه میکنن میفرستنشون داخل پله ها و در رو میبندن . حالا این حرفا رو گفتم که بگم من بعضی مواقع احساس تنهایی میکنم و میگم کاش قهر نبودیم .کلا از قهر بودن بدم میاد . ولی بازم پیش خودم میگم ،اگر اشتی هم بودیم ارامشمونو بدتر میگرفتن. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی صاف در خونه رو زدم، اتفاقا خود مامانم درو باز کرد بهش دست دادم دستشو بوسیدم و گفتم د
داستان زندگی دوتا آبمیوه خریدم و منتظر نشستم تا بیاد، از اونجایی که روزای ملاقات منتظر کسی نبود چند دقیقه اول نیومد تا اینکه صداش زدن وقتی روبه روم نشست اصلا باورم نمیشد این حمید باشه.. ریشش تا روی گردنش بلند شده بود.. دوتا موی سفید دیده میشد..!! یه نگاه به من یه نگاه به امیر انداخت و تلفنو برداشت سرش پایین بود سلام کرد نمیدونم فهمیده بود یا نه که من لوش دادم، به هر حال از اینکارم پشیمون نبودم فهمیدم اون دوستش که اون روز باهاش بوده توی خونش چند کیلو مواد پیدا کردن و حکم اعدامش اومده، حمیدم که یجورایی شریک و همدست بوده ۴ سال بهش خورده از تو حرفاش فهمیدم نمیدونه که من اینکارو کردم یعنی خب باور نمیکنه که بخوام من اینکارو بکنم و لوش داده باشم بهم گفت کجایی چیکار میکنی؟ ماجرای عشرتو گفتم، آوارگیم، در به دریم... سرشو انداخت پایین و گفت شرمندم.. گفتم الان که تو زندانی که نمیخوای بندازیش گردن من؟ میخوای؟ نمیخوای بگی چون زود زن گرفتم نشد خوشی کنم؟ سرشو انداخت پایین و حالا که فهمیده بودم نمیدونه تقصیر منه گفتم حسابی بهش عذاب وجدان بدم.. گفتم ببین تو و خانوادت خوشی کردنتون این شکلیه، انقد از حد میگذرونید که میایید پشت میله ها.. باز خداروشکر زن داشتی وگرنه الان جای اون رفیقت تو پای چوبه دار بودی.. مدام میگفت که شرمندمه و بیاد بیرون حتما جبران میکنه کارامو میدونستم مرد جبران نیست، داره الکی این حرفا رو میزنه ولی بخشیدمش، بخاطر خودم، بخاطر اینکه شب سرمو راحت روی بالشت بذارم بهش گفتم ببین دستامو ببین ریخت این بچه رو، این همون بچه ایه که پول شیرخشکشو میدادی مادرت، ببین چقد لاغره.. انقد بهش حس بد دادم که اشکشو دراوردم، شاید بگید عقده ایم ولی واقعا از این کارم لذت میبردم خلاصه که از اونجا زدم بیرون، برگشتم خونه و گفتم حالا که حمید چهارسال قراره اون تو باشه من که نباید بمیرم از فرداش کارایی که دوست داشتم رو انجام میدادم مثلا یه کلاس قرآن تو مسجد محلمون بود، عصرا ساعت پنج میرفتم اونجا، روحیم کلی باز میشد خانمای مختلف میدیدم بدبختیای مختلف و میفهمیدم من تنها زن بدبخت روی زمین نیستم اونجا میبردم ترشی و کیسه لیفایی که میبافتمو میفروختم و خیلی با قیمت بهتر از چیزی که به مغازه میدادم ازم برمیداشتن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 22 و آقامون 30 سالشونه. ما 7 ساله ازدواج کردیم وثمره ش یک پسر 6 ساله است. خدارو شکر. اوایل زندگی خیلی میکردیم حتی چندبار کارمون به دادگاه و طلاق رسید. سنم کم بود و هیچی از آداب همسر داری نمیدونستم!😔 کم کم با هم سرد شدیم. سر چیزهای الکی میکردم. هرکی، هرچی میگفت دق دلیش رو سر همسری درمیاوردم و باعث دعوای دوباره میشد. همسری خیلی آقا بود که تونست منو تحمل کنه. همینطور زندگیمون ادامه داشت تا یک تصمیم جدی گرفتم. که و قهر نکنم. 😭 و هرکی بهم هرچی گفت همون جا جوابشو محترمانه بدم. به آقامون توی جمع، احترام میذارم و بجای قهر، در موردش حرف میزنیم و حلش میکنیم. خلاصه تصمیم گرفتم قوی باشم. خدارو شکر زندگیم از این رو به اون رو شد. حالا همه حسرت زندگی ما رو میخورن. امیدوارم شما هم تصمیم منو بگیرید و زندگیتونو به بهشت تبدیل کنید. 👍😆 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
باسلام سوپورمحله ی ماعادت داره ک بعدازجم کردن وجاروکردن زباله اگه چیزی باقی بمونه اونواتیش میزنه هرچی هم تذکردادیم تاحالاگوش شنوایی نداره. قبل ازکروناصبح زودباپسرم منتظرسرویس مدرسه ش بودم پسرم سوارشدهیشکی هم توکوچه نبودآقای سوپورهم طبق معمول گوشش بدهکاره حرف نبودیه گوشه داشت زباله هارواتیش میزدمنم راه افتادم سمت خونه که یه آن ی چیزه کپسول مانندزیرپام خوردومنفجرشد😵😵وقابل توجهتون ک مافاصله مون بامرزعراق ۲۰۰متره من فک کردم گلوله ی خمپاره س ... حدس بزنیدچی بود😦یکی اززباله هایی ک داشت میسوخت اسپری رنگ بوده ک حرارت خورده بودبش اونهمه فاصله روپروازکرده بودوجلوی پای منه بخت برگشته منفجرشده بود. وای که ازتصورمرگ وحشتناکی ک ممکن بوداول صبحی جونم روبگیرتادوروزبهت زده بودم🤕🤕🤕 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دوستان قول دادم یه خاطره از صدای خوشگلم بگم 😅 داداشم سال۸۶یک گوشی نوکیاکه آپشنش از بقیه گوشیای نوکیا۱۲۰۰ فقط دوربینش بود و منوی رنگی برام خرید.... منم رو ابرا سِیر میکردم ی دکلمه از مریم حیدرزاده بود که اولش میگفت چقدرسخته توچشای کسی که دوسش داری زل بزنی،نگاه کنی و....بقیه شم نمیدونم😁 مشتاق شدم روکاغذبنویسم و منم صدامو ضبط کنم،رفتم کنج اتاق وداشتم صدامو ضبط میکردم🧏‍♀ یهو داداشم که یکسال و نیم ازخودم کوچیکتره اومد تواتاق منودید انگارچه کار بدی دارم میکنم بلندداد زد مامان الی داره بایکی حرف میزنه و حرفای عاشقونه میزنه💞 به همین تیرچراغ برق قسم🤦‍♀ من فقط داشتم صدامو ضبط میکردم🥺 ی سکته ناقصم زدم بهشون توضیح دادم صدامو داشتم ضبط میکردم.... جو که ساکت شد،رفتم کنج عزلت🤣🤣🤣 صدامو پخش کردم،خداشاهده خودم از صدای خودم ترسیدم😱😱 ایناچیکارمیکنن که صداشون اینقده ناز و مخملیه🙃🎀 برای حال دل خوب هم دعاکنیم🎄 فدای تک تکتون🌼به جز نفله😂 -بانوم🌸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 یە پیشنهاد دارم واسە خانمای عزیز دلم! قبل از اینکە برید خرید مشخص کنید کە می خواید چی بخرید و چقدر براش پول بدید. ما قبلا کە می رفتیم ، سر قیمت همیشە بحثمون میشد. طوري کە چندین سال اقایی باهام بیرون نمی اومد! ولی الان تو خونە حرف می زنیم و بە توافق می رسیم کە مثلا یە پیراهن بە قیمت نهایتا ۱٠٠ تومان واسم بخرە. اینجوری وقتی رفتیم خرید، هم دعوا نمیشە. هم الکی مغازەهایی کە چیزهای دیگە دارن رو نمیگردیم. چون اقایون از گشتن تو مغازەها خوششون نمیاد. یە نکتە دیگە اگە بە خاطر وضعيت اقتصادي از یە سری هاتون میگذرید حتما بە همسری بگید. مثلا بگید اون پیرهن ۲٠٠ تومانی رو خیلی دوس دارم. خوشگلە ولی چون الان اقامون دستش تنگە، همین ۱٠٠ تومنی رو میخرم. 😊 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•