یک جواب ساده و دندان شکن برای منکران قیامت! 🎙#استاد_قرائتی @sulook

زندگی خیلی‌سختی داشتم. قدر خوبی های زندگیم رو ندونستم و به اینجا رسیدم.‌ فقط چهارده ساله‌م بود که پسر داییم اومد خواستگاریم. پدر بزرگ و مادربزرگ مادریم خیلی پول و ملک و زمین داشتن. برای همین حرفشون پیش همه بالا گرفته میشد. مادربزرگم‌عاشق ازدواج فامیلی بود. و هر کس برای ازدواج به انتخاب مادربزرگم اهمیت میداد نونش تو روغن بود. من پسرداییم احمدرضا رو دوست داشتم اون هم‌من رو دوست داشت ولی سیاست مادربزرگم هم بی تاثیر نبود.‌ عقد کردیم‌و اولین وعده‌ی مادربزرگم عملی شد. سر عقد زنجیر و پلاکی بهم هدیه داد که بعد ها با فروشش تونستیم یه خونه بخریم که اونم‌داستان خودش رو داره که بعدا میگم براتون. دوران نامزدی سخت و طولانی داشتم. برادر کوچیکم‌ راضی به ازواجمون نبود. اون روز ها سرباز هم بود. برای اینکه من با احمدرضا بیرون نرم‌ مدام خونه بود و نمیرفت.‌ شد سرباز فراری و کلی از زندگی عقب افتاد.

👆بعد دیدن این کلیپ ... ⁉️بهتر می فهمیم؛چرا رهبری گریه نکردند❗️ 🔻‌به این میگن عاشق واقعی ولایت فقیه❤️ 🍃🌷🌷🌷🌷🌷🍃

برکات نماز اول وقت در قبر : 💥سؤال نکیر و منکر را بر او آسان کند . 💥قبر او را وسیع گرداند . 💥دری از درهای بهشت به روی او گشوده شود.

🌹 چله قرائت حدیث کساء به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان عج و برآورده شدن حاجات #سلحشور

⭕️ شب اول قبر از این زبان گوشتی سوال نمی‌کنند!! 🎙استاد عالی

با هر سختی بود اون روز ها سر شد و مادر بزرگم به عروسی برامون گرفت تو فامیل مثال زدنی شد. همه چیز تموم‌بود و بهترین هدیه ها برای جلب رضایت مادربزرگم سمت ما روانه شد. همه چیز خوب بود و خیلی بهم خوش میگذشت. دو سال از زندگیمون گذشت و متوجه شدم که باردار نمیشیم. چون فامیل بودیم مشکل ژنتیکی هم داشتیم. بعد از کلی درمان که هزینه‌ش رو کلا مادربزرگم داد سال پنجم ازدواجمون خدا یه پسر بهمون داد و چهار سال بعد هم دخترم بدنیا اومد. تقریبا ده سال از زندگیمون میگذشت طبقه‌ی بالای خونه ی داییم مینشستیم. مادرم و داییم با هم بخ اختلاف خوردن. به احمدرضا گفتم بهتره مستقل بشیم. داییم‌مخالف بود ولی با حمایت مادربزرگم قبول کرد اما گفت هیچ کمک مالی بهتون نمیکنم. برای خرید خونه فروختن هدیه‌ی سر عقد مادربزرگم کافی بود. وقتی متوجه شد گفت خودم طلا رو ازتون میخرم. پولش رو بهمون دادو طلا رو ازم گرفت. ولی دلش طاقت نیاورد و همون رو به عنوان کادوی خرید خونه بهمون پس داد. همه چیز خوب بود تا اختلاف مادرو داییم بهدخاله و دایی کوچیکه هم رسید و همه با هم قهر کردن. دعوا و اختلاف سر ارث و پول بود. پدربزرگم زنده بود ولی همه برای هم دندون تیز کرده بودن.

با هر سختی بود اون روز ها سر شد و مادر بزرگم به عروسی برامون گرفت تو فامیل مثال زدنی شد. همه چیز تموم‌بود و بهترین هدیه ها برای جلب رضایت مادربزرگم سمت ما روانه شد. همه چیز خوب بود و خیلی بهم خوش میگذشت. دو سال از زندگیمون گذشت و متوجه شدم که باردار نمیشیم. چون فامیل بودیم مشکل ژنتیکی هم داشتیم. بعد از کلی درمان که هزینه‌ش رو کلا مادربزرگم داد سال پنجم ازدواجمون خدا یه پسر بهمون داد و چهار سال بعد هم دخترم بدنیا اومد. تقریبا ده سال از زندگیمون میگذشت طبقه‌ی بالای خونه ی داییم مینشستیم. مادرم و داییم با هم بخ اختلاف خوردن. به احمدرضا گفتم بهتره مستقل بشیم. داییم‌مخالف بود ولی با حمایت مادربزرگم قبول کرد اما گفت هیچ کمک مالی بهتون نمیکنم. برای خرید خونه فروختن هدیه‌ی سر عقد مادربزرگم کافی بود. وقتی متوجه شد گفت خودم طلا رو ازتون میخرم. پولش رو بهمون دادو طلا رو ازم گرفت. ولی دلش طاقت نیاورد و همون رو به عنوان کادوی خرید خونه بهمون پس داد. همه چیز خوب بود تا اختلاف مادرو داییم بهدخاله و دایی کوچیکه هم رسید و همه با هم قهر کردن. دعوا و اختلاف سر ارث و پول بود. پدربزرگم زنده بود ولی همه برای هم دندون تیز کرده بودن.

⭕️ شب اول قبر از این زبان گوشتی سوال نمی‌کنند!! 🎙استاد عالی