فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک ایها الامام المهدی🌱
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی...
ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ
🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
🍃🌹#ختمصلوات ویژه تعجیل در فرج
✅با زدن روی لینک زیر تعداد صلوات خود را درج کنید👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/d7czt
#امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) ✨
#جمعه #ندبه
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320-1.mp3
9.08M
❣#قرار_عاشقے❣
🎙دعای الهی عظم البلا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...
•🌱•بَرقآمتِدِلرُباۍِمَھدےصلوات•🌱•
🌺ا#علیفانی #امام_زمان #جمعه
گاهی خیلی دلم میگرفت و دلم برای. خونه قبلیم تنگ میشد.
همه آرزو شونه مستقل شن اما م نبه محبت هاشون، مهمونی ها و.. عادت کرده بودم.
توی یک کوچه بودیم. یک روز یکم کیک پختم و رفتم خونه مادر شوهرم که عصرونه بخوریم دیدم نیست.
متوجه شدم بالاست در که باز شد دیدم کل فامیل اونجان.
بله عروس خانم شب مهمونی برگزار کرد و به من نگفتن.
یک درصد هم فکر نکردم شاید بخاطر رفتار زشتم توی جهاز بینی بوده باشه.
قهر کردم و اومدم خونه و کلی گریه کردم
احمد که اومد بهش گفتم
خواهر محنا سر بچت داد زد بهت نگفتم
الانم مامانت مهمونی داشت و بهم بی احترامی کردن و راهم ندادن!
چند تا دروغ هم گذاشتم سرش و احمد با توپ پر رفت خونه محمود و با محمود وخانمش دعواش شد.
تصمیم گرفتم دیگه پای مادرشوهرمم از خونمون ببرم.
هروقت می اومد درو به روش باز نمیکردم. جواب تلفناشو نمیدادم.
کلا رفت وآمدمون قطع شد.
همه اش بخاطر این بود که یکم با عروس جدیدش خوب بود...
هر شب از بدی های محنا محمود و مادر احمد میگفتم که چقدر به منو دخترم ظلم کردن. خب احمد هم ساده بود و باور میکرد
یک سال از ازدواج محنا میگذشت و پسرشون بدنیا اومد
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ بحث سیـاسی در دورهمیهای خانوادگـی و فامیلـی ممنـــــــــــــوع!
@seraj1397
.
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تنها فیلـم بجا مانده از پــدر رهبر معظـم انقـلاب
ببینــید و لــذت ببــرید.
#آقــا ؛ فــرزندِ این عالم بزرگ است.
@seraj1397
.
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حجـــاب و هیـفـــوس
#هیفوس چیست ؟!
با هدف فعالان فمینیست و آزادی جنسی در ایران آشنا شوید...
@seraj1397
.
دیگه همه توجه ها رسما برای اونها بود. نوه دار هم شده بودن و دیگه زیاد دلتنگ دخترم نمیشدن و اینها برای من خیلی عذاب آور بود.
به جای اینکه درست رفتار کنم و رفت و آمدم بیشتر بشه روز به روز ازشون فاصله گرفتم.
تا اینکه بزرگترین اشتباه نابخشودنی عمرم اتفاق افتاد.
دو سال از ازدواج محنا و محمود میگذشت.
بالاخره بعد دوسال بالاخره محنا قرار بود بره سرکار و پسرش پیش مادر شوهرم بود.
یک روز با دخترم داشتم از در مدرسه ای که محنا از دبیراش بود رد میشدم
دیدم محنا با یک آقای کت و شلواری داره میخنده شروع کردم به عکس گرفتن ازشون.
خب رفتم ببینم به چی میخندن که دیدم به جوابای برگه امتحانی یه پسر کلاس اول میخندن.
به جز محنا دوتا دبیر دیگه هم بودن اما فقط این دوتا توی عکس بودن.
نزدیک ظهر بود مدارس داشت تعطیل میشد.
اینم بگم محنا دبیر کلاس اول بود در یک مدرسه پسرونه که این آقا معاونش بود.
همون آقا شروع کرد به اصرار که می رسونمت و محنا هم قبول نمیکرد.
بالاخره قبول کرد و با همون دو تا از همکارا نشستن توی ماشین.
چون صندلی عقب پر بود محنا ناچار نشست صندلی جلو
و منم از خدا خواسته فقط از دوتا صندلی جلو عکس گرفتم
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ لذت از حجاب و عاشق شدن!
استاد محمد رضا هاشمی
@sulook
14.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥
⬅️ خطاب به مسئولین و هم خطاب به افراد بی حجاب...
قسمت دوم🍃
🎥استاد رحیم پور ازغدی
@sulook
عکسها رو نگاه کردم عالی بودن
با خوشحالی یکی یکی نگاهشون میکردم و دوتاشو انتخاب کردم.
من میدونستم محنا برای چی میخنده و چرا سوار ماشین معاون شد...
اما اشتباه بزرگی کردم و مورد اتهام بقیه قرارش دادم. بهش تهمت زدم
عکسهارو اول فرستادم برای محمود
زیرش نوشتم[ مثل اینکه خیلی باهم شادن و بهشون خوش میگذره!
فکر کنم خیلیم باهم راحتن آخه صندلی جلو نشست... دیگه شرم کردم بیشتر از این دنبالشون کنم]
همینو برا مادرشوهرم، پدرشوهر، مریم
حتی احمدم فرستادم.
آبروش رفت...
من فقط سریع لباس دخترمو پوشیدم و رفتم خونه مادرشوهرم تا ببینم عکس العمل محمود چیه. از شانس بد محنا
دو ساعت دیر کرد. گوشیش هم خاموش بود.
بالاخره محنا رسید خونه و داشت از پله ها بالا می رفت که محمود باعصبانیت
یه سیلی خوابوند توی گوشش.
مادر شوهرم گریه میکرد و پدر شوهرم سعی میکرد محمود رو آروم کنه.
یک ماه نشد با وجود مخالفت های محنا و توضیحاتی که می داد