سحرای ماه رمضون
دنبال مناجات میگردی..؟
چه خوبه با شهدا مناجات کنیم..
شهید امید اکبری دعوتتون کرده
بیاین تا رمضونمون رو شهدایی بگذرونیم
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4205248533C9f825403d1
حیف شد چشمانت آبی نیست، دنیا برای ظلم به کودکان چشم آبی ساعتها حرف میزند و تحلیل میکند، رئیس جمهورها بلافاصله پیام تسلیت میفرستند و ابراز تاسف میکنند، این اقدام محکوم میشود و دنیا برایش شمع روشن میکند ولی تو اهمیتی برایشان نداری چون چشمانت آبی نیست!
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
❌⛔️❌⛔️فوری❌⛔️❌⛔️
💯یه پیشنهاد ویژه واسه ادمین کانال ها
🔴گسترده روزانه شهید جهاد مغنیه
🔴این گسترده خیلی جذب داره از دست ندید
🔷ادمین کانال های تازه تاسیس بشتابید
گسترده ما از ساعت ۱۲🕛تا ۱۴🕑هست
❌این فرصت رو از دست نده
👇👇👇👇👇👇
@gostarde_shhid_moghnie
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_نهم 💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و اب
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهلم
💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانهای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشدهاش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریههایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و بهخوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقبتر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
و ابوالفضل از حرارت پیشانیام تب تنهاییام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»
💠 خانهای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرینزبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من میبرمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»
نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکستهام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم میکند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و بهخدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»
💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میدونه من چی کشیدم!»
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»
💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #آقای_عشق
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
در آغوش گرم مادر...
عکسی دردناک از مادری که توسط داعش به شهادت رسیده و فرزندش همچنان در آغوش اوست
ای منجی عالم بشریت آقا جان، این انتظار بس نیست؟😔
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
📸 رفتار امیرالمومنین علیهالسلام با یتیمان چگونه بود؟
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥كلامی از آیتالله جاودان درباره صبر
🔹اوناییکه صبر میکنن، این صبر خیلی بزرگه . قرآن میگه «به غیر حساب» ؛ یعنی دیگه چرتکه نمیندازن برای ثواب آدمی که اینجور خودداری کرده!
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
🤲 اعمال شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
📸 برنامههای تلویزیون در شبهای قدر
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
📸 چند راه برای فرار از خواب آلودگی در شب احیا
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
🏴 فرا رسیدن شهادت حضرت علی (ع) تسلیت و تعزیت باد
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيم
✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
🌹سلام بر همراهان عزیز 🌹
💫جمعه💫
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ هجری شمسی
۲۱ رمضان ۱۴۴۱ هجری قمری
۱۵ می ۲۰۲۰ میلادی
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
@Aghaye_Eshgh
•┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•