eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
465 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخوای شهید شی🙊 این دو کار رو بکن...✌️ 💔 💔 💔 @Aghaye_Eshgh
‏این رسم علمدارهای ماست! امان‌نامه را باز نمیکنند.
هدایت شده از ‌
میشه واسه یه عزیزی هفت تا حمد بخونید؟؟
رفـت رفـت در برخی موارد عکـس پروفایل‌ها عوض شد اسـم گروهها تغییر کرد خیلی‌ها از کانال‌های مذهبی لفت دادن پیـراهـن مشکیا دراومد جوک‌ها شروع شد آهنـگ گوش کردن‌ها شروع شد ولی غـم‌های زینـب تـازه شـروع شـد یتیـمی تـازه شـروع شـد اسیـر بودن تـازه شـروع شـد کتـک خوردن تـازه شـروع شـد 💔 فقط یادمون باشه هی نگیم ان شاءالله بریم کربـلا چون کربـلا رو باید از بی‌بی زینـب خواسـت که پیشش رو سیاهیـم! التمــاس تفکــر ...😔 @Aghaye_Eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این شهید همیشه😢 در محاصره ست...😳 @Aghaye_Eshgh
بَرای‌اونایی‌ڪِھ ‌اِعتقاداتونومَسخرِھ‌میڪُنن، دُعاڪُنین‌خُدابھ‌عشق‌ِ←حسین(؏‌) دچارِشون‌ڪُنھ . .🌿:)) ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"🖤🌙" °°بیـچـاره بـودیـم اگـہ مـاه محـرم نبـود الحمـدالله الـذے خلـق الحسـیـن...🖤🌴 ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
.🖤✨ . . آقای‌محمد‌حسین‌حدادیان تو‌یکی‌ا‌زمداحیاشون‌میفرمان‌که: .بدونِ‌تو‌میمیرم…! .به‌جونِ‌تو‌میمیرم…! دلم‌میخواد‌بهشون‌بگم؛ خب‌جناب‌قراره‌بمیریم‌دیگه…(:💔! ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
🖤|●• بہ قولِ استاد پناهیان:↓🍃 محبٺ بہ امامـ حسین عالےٺرین نوعِ محبته مثلا هر روز دستتو بزارےرو سینه‌ات✨ بگی سلامـ اربابِ خوبَم 🖤 ✋🏻 ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
‌_میشه؟ +چی‌بشه‌... _اربعین‌، چای‌عراقی، با‌پای‌پیاده، با‌مداحی، به‌سمت‌حرم‌حرکت‌کنیم..! +چرا‌نشه...:) ..💔 ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
『🖤🌙✨』 "یھ‌وقتایۍآدم‌بھ‌تنهایۍنیازداࢪھ حالا‌فڪࢪڪن‌اون‌تنهایۍبین‌الحࢪمین باشھ!:) ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید رفیق شهید خودشم🎈 حاج احمد بود...🙊 😍 😎 🏴 @Aghaye_Eshgh
حسابش‌اَزدستم‌دررفتہ... که‌چندبار‌قول‌دادمـ نوکر‌خوبت‌باشمـ ببخش‌بارآخرهایے‌را که‌بارآخرنبود😔😔(:🖐🏻 🥀🕊                    🥀🍃 ــــــــــــ🕊♥♥🕊ــــــــــــ
ﺗـااربعین🖤 ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ... ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻤﺎﻧﻢ !😔 ﻧﮑﻨﺪ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻏﻢ🥀 ﻧﻪ ﺑﺒﺎﺭﺩ🌧 ﻧﻪ ﺑﮑﺎﻫﺪ💢 ﺍﺑﺪ ﺍﻟﺪﻫﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ؟🌱 ؟ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺰﻡ ؟😞 ﻧﮑﻨﺪ ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ ﻧﺪﻫﯽ🕌 ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺭﺑﺎﺏ ؟👑 نکند باز بمانم ؟🍃 ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺣﺮﻡ🎤 ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ✨ ﻣﯿﺮ ﻭ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ؟😭 ﻧﮑﻨﺪ🚫 ﭘﺎﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺣﺮﻣﺖ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﺎند👣 ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺁﻫﺶ؟🖤 ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ🥀 ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺩﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﺟﺎ بمانیم. نکند دیر شود جا بمانیم ...💔 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @Aghaye_Eshgh
حضرت آقا به سید حسن نصرالله گفتن. .. که هرموقع دلت گرفت... دنیا بهت سخت فشار آورد. ..، برو یه اتاق خالی گیر بیار...بشین نماز بخون. .بزن زیر گریه ... حرف بزن با صاحبت. .. مشکلت حل میشه :) 💡
°•💎🌱•° جمعہ‌ها شـرحِ دلــم یڪ غزلِ ڪوتاه اسـت؛ ڪہ ردیفـش همہ <دلٺنـگ ٺـو اَم> مێ‌آیـد...! ツ❤️ ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
آقای مسئول توجه ♨️ فرمانده جنگ اقتصادی دقت❗️ @Aghaye_Eshgh
〖🖤🥀〗 وَقتی دلتو شکَستن.. وَقتی قِضاوتت کردن.. وَقتی تَنهات گذاشتن... تو غُصه نخور.. چون تو هنوز امام حُسِین رو داری...:)💔
🖤🥀 وَقتی دلتو شکَستن.. وَقتی قِضاوتت کردن.. وَقتی تَنهات گذاشتن... تو غُصه نخور.. چون تو هنوز امام حُسِین رو داری...:)💔 ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
••💙🌧•• . [اَز کودَکی بِ عِشقِ نوکَریَت قـَد کشیدِه اَم اَصلـا حُسیــن..این بَدَنـَم نَذرِروضِـه هاست♥️] -- ... ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
دلم براے امام زمان ڪبابه😔✋🏻 بمیرم براے آقا💔 آخه خواهرم تو رو چه به عشق مجازے!!!!! خواهرم تو رو چه به دوست دارم های الڪیییی؟؟؟؟ مگر زیر پستات نمی نویسی حیا؟؟؟😒 مگر نمی نویسی شیعه‌ے‌حیدررر😔 مگر نمی نویسی مدافع ارثیه مادر؟؟؟😞 پس ناز و ادایت چیست ؟؟ پس برادر برادر هایت چیست؟؟ تو عشق مهدے فاطمه را در سینه داری😔♥️ تـــو مگر چشم به راه مهدی فاطمه نبودے! تو مگر همانی نبودی ڪه از تنهایی آقا میگفت ...؟ آری تو بودے ڪه با گذاشتن عڪست در فضای مجازی دل بردے! بسه بسه تا ڪی ادامه بدیم😔✋🏻 تا ڪی آقارو منتظر بزاریم ... جمعه ها می رود و هنوز صاحبمان نیامده است ... هنوز صداے زیبایش نیامده : انا مهدے فاطمه ...😭 خواهرم ما مدافع چادریم ... نه مدافع عشق هاے دو روزه ے مجازے 😒 چرا زیبایی ات را به رخ میڪشی ... زیبایی ات مخصوص یڪ نفر است و بس ...😊✋🏻 💛🌿 ❌ ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh
:) یه جمله رو قآب کنیم یا بزنیم گوشہ ذهنمون🌿 یاهرزگاهے نگاهے👀 بهش بندازیم: دونه دونه گنـاهِ "من" لحظه لحظه ظہور"امام زمان" رو عقب میندازه..💔:)) ➜•📲 「 @Aghaye_eshgh