ای علی!اگر بگویم تو از مسیح بالاتری
دینم نمی پذیرد!
اگر بگویم او از توبالاتر است
وجدانم نمی پذیرد!
خودت بگو به ما ای علی تو کیستی؟!
👤جرج جرداق دانشمند مسیحی
4-fadaeian-milad-imam-ali-96_0.mp3
10.82M
رفقا دم غروبی دلتونو ببرین نجف مولا
بی نظیره
حال خوبی پیدا میکنین
فتحِ قلعهی خیبر با دستان مولا علی(ع) بود،
و فتحِ بیت المقدس با دستان آقا سیدعلی...
انشاءالله به فضل و مدد الهی
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
@aghaye_eshgh
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
سربند یاحسین🎁
و تربت کربلا📿
توی کفنم😭بزارین...
#شهیدحسینمعزغلامی ❤️
#امام_زمان ❤️
#غدیر ❤️
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
@aghaye_eshgh
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
28.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اظهارات جنجالی «نادر طالبزاده» درباره انفجار مشکوک بندر بیروت
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
@aghaye_eshgh
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
روز تولد آقا رضا🌸
مصادفه با میلاد👏
پدر آقا امام رضا🎈
(موسی بن جعفر)🎁
چه بهانه ای بهتر☺️
از این برای حاجت📿
گرفتن از شهید...🤲
#شهیدرضادامرودی ❤️
#سالروز_ولادت ❤️
#میلاد_امام_موسی_کاظم ❤️
@Aghaye_Eshgh
بَعضیــــــاحَڔفِ 😏
حِساٻݩِݥےفَہݥَݩ 😅
اِدامہدَڔعَڪڛ👆
:) #استوری ❤️
:) #پس_زمینه_گوشی ❤️
:) #شهید_رضا_دامرودی ❤️
@Aghaye_Eshgh
شهیدی که📿
به امام زمان🌸
گفت خدا بهت😉
صبر بده😢
#شهید_احمد_مشلب ❤️
#میلاد_امام_موسی_کاظم ❤️
#ظهور ❤️
@Aghaye_Eshgh
.
.
دوست داری جزء اون دخترایۍ
باشی ڪه #حاج_قاسم میگفت
دختراۍ منن؟؟؟😍💗🍃
+آرههه ولی چطورۍ
میشه دختر ایشون بود؟😕
کارۍ نداره ڪه کافیه بزنی
رو لینک زیر و عضو این کانال
شی تا یاد بگیری چطور میشه
دختر حاج قاسم بود😉👇
http://eitaa.com/joinchat/2882142216C2d2fbbea47
بدوووووو تا از بقیه دختراااا جآنمونۍ یوقت🙈💓🍃
.
.
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
. . دوست داری جزء اون دخترایۍ باشی ڪه #حاج_قاسم میگفت دختراۍ منن؟؟؟😍💗🍃 +آرههه ولی چطورۍ میشه دختر
.•°اینجٰآ سُخَنْ اَز دِݪ مےزَنند🌱
💞 http://eitaa.com/joinchat/2882142216C2d2fbbea47
بهترین ڪانالِ ایتـا☝️☝️
اگہ بدونے پستاشون چقد دݪبرهه🌈😍
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #آقای_عشق
@Aghaye_Eshgh
باکلمه Iran تو آمریکا۱۶۰هزار توییت زدن و نگران دخالت ایران تو انتخابات شون هستن!
مادر شاه هم توکتاب معروف خاطراتش میگه یه روز دیدم محمدرضا ناراحته گفتم چیه پسرم
گفت مردشور این سلطنت رو ببرن که من شاهم و اومدن بی اجازه هواپیماهای مارو بردن ویتنام برای جنگ!
واضحه معنی عزت و ذلت یا توضیح بدم؟