<🌸💕>
ازبچگییادمدادندجاهایشلوغ
بایدچادرمادررامحکمترگرفتتاگمنشد..
حضرتمآدر!
اینروزهاکهبازاردنیا،شلوغترازهمیشه
شده،
بایدچادرترامحکمترازهمیشهبگیرم.
اینروزهاکهطوفانبلا،تندنیارا
میلرزاند..
مندلمرابهمحبتشماگرممیکنم،
میدانمهرکسکهتورادوستدارد،زیرچادر
محبتتدرامانخداست..!♥️
#الحمداللهکهمادرمے🌿
#فاطمیه
𝙹𝚘𝚒𝚗🌸💕↯
『@@Asheghan_hosseinn』
زهرا جان:))
شرمنده ایم، که بهای حسینی شدن ما، بی حسین شدن تو بود . . .
و شرمنده تر آنکه؛ تو بی حسین شدی و ما حسینی نشدیم . . . :)))
#فاطمیه
ماحتی
برایتوهم
اشکریختیم
برایتوکه
میتوانستی
کنارمانباشی
نهمقابلمان
نهقاتلمان...!
- سیدمصطفیموسوی
「@eshgh_shahadat0 」
ִֶָ آقایِمن'!🇵🇸
_
-اذن این گریهنمودن ها به دست فاطمه است
چشم را در محفل غم ؛ اوست دعوت می کند💔
#گناه_ممنوع⛔️
هرگناهۍیہاثرِخاصداره..
مثلــابعضۍازگناههانعمتهاروازمونمیگیرن
حالخوبرومیگیرن
اشڪبرا؎سیدالشھدارومیگیرن
آدما؎خوبروازمونمیگیرن
رفیقا؎خوب
جاها؎خوب
ودرعینحالهمحواسموننیست💔:)
- فضه به امیر المومنین میگفت :
آقاجون تا وقتی شما خونه ای بچه ها زیاد بھونه نمیگیرن ؛ ولی آقا تا شما از خونه میری بی قراری بچه ها شروع میشه . .
زینب میره چادر مادر سر میکنه رو ی جانماز مادر نماز میخونه :)
ولی آقا نمازش نشسته است . .
قنوتاش یک دست است !
اون دست دیگه اش رو به پهلو میگیره :)
آقا جون حسین میره دم در میگه زینب . .
حسن ؛ خودم دیدم مادرم اینجا زمین خورد]
ولی اگه همه ای اینا رو تحمل کنم ؛ آقاجون بی قراری حسن رو نمیتونم تحمل کنم . .
+ آخه فضه ؛ حسنم که خیلی صبور ِ . .
- وقتی میرم پیشش میبینم هعی زیر لب میگه
مدینه . .
کوچه هایت بوی مادر میده :)
هعی میگه قدم کوتاه بود ؛ روی پا ایستادم ولی دستش از بالای سرم رد شد . .
هعی میگه ؛ حرومی انقدر بد زد که گوشواره ی مادرم شکست !
آقا جون ؛ حسن خیلی بی قرار مادر ِ . .