هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
شده بیخودی بخای کل روزو گریه کنی و اینقد غم داشته باشی ک ندونی برا کدومش اشکت سرازیره
-
اینا همون غمای روی هم تلنبار شده است که دیگه یه جایی لبریز میشه و نمیتونی جلوش وایسی.
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
منتظر نوتیف پیامش🥲حتی شده یه سلام ساده🚶♀️
-
کم توقع بودن خوبه ولی نه درحدی که از چیزایی که حقته هم بگذری، تاکی منتظر یه سلامِ خشک میمونی عزیزدور؟
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
هیچی . دیگه یاد گرفتم برای شاد زندگی کردن نه باید منتظر موند نه باید انتظار داشت .. هر چی بخواد بشه میشه هر چی هم نخواد بشه خودمو بکشم هم نمیشه . ترجیح میدم اگه غم دارم الان غمگین باشم و اگه شادم الان شاد باشم . برای بعدا نگه داشتن فقط و فقط روح رو فرسوده میکنه
-
دقیقا همینه و هیچ جای دنیا هیچکسی منتظر این نیست که ببینه وقتی تو غم دست و پا میزنی و تقلا میکنی برای یه لحظه آسایش بخواد تموم خوشی هارو بریزه تو زندگیت باید با همینا زندگی کرد.
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
امروز همه حرفای دلمو تبدیل ب گریه کردم و ریختم بیرون همه افکار و احساسای منفی مو ولی بازم خالی نشدم
حس میکنم اصلا اون آدم قبل نیستم هر روز نسبت ب روز قبلم بیشتر سکوت میکنم و توخودم میریزم خستم از زندگیم واقعا سخته ادامه بدم
هرچیو دوس داشتم نشد دس رو هرچی گذاشتم با مخالفت رو ب رو شد
حق ابراز احساساتم رو ندارم چون بقیه باید تصمیم بگیرن و اسمش رو بزارم خیر و صلاحی ک مامان بابات تشخیص میدن و تو نمیفهمی
چطور میشه ی آدم ک این همه سختی کشیده نتونه در نهایت خودش فرد مورد علاقشو انتخاب کنه و حرف دلشو بزنه
و از همه بدتر این ک با وجود اینکه دانشجو شدی و کلی سختی تحمل کردی و ب رشته مورد علاقت رسیدی هیچ وقت بهت افتخار نکنن و مدام مقایست کنن
سخته تمام تلاشتو بکنی و احترام پدر و مادرتو نگه داری آخرش هرچی از دهنشون در میاد بهت بگن
من خسته شدم تنها چیزی ک ب نظرم اومد این بود بیام بگم اینجا تا خالی بشم ...
میدونم خیلیا الان میگن بچه ایی و حس میکنی گنده شدی نصیحت گوش نمیدی و از این حرفا چون خیلی شنیدم و قضاوت شدم تصمیم گرفتم ب کسی بگم ک درکم کنه
اینم بگم من با وجود همه ی این فشاری ک تحمل کردم حتی یک بار با مادر پدرم مخالفت نکردم و رو حرفشون حرف نزدم در صورتی ک خاهر و برادرام همیشه حق داشتن حرف خودشونو بزنن و همیشه تصمیم نهایی رو بگیرن
اما همه ی این بلاها سر من میاد چون من بچه اخرم و در نهایت چون کوچیک ترین عضو خانوادم حق حرف زدنم ندارم
من میخام این وضعیت رو درست کنم همین خاسته دیگه ایی ندارم
-
اینکه پدرو مادر صلاح بچشونو میخواد که حرف درستیه ولی ممکنه توخیلی از شرایط صلاحی که در نظر اوناست با صلاحی که درنظر ماست و حال مارو خوب میکنه فرق کنه اکثر اوقات با صحبت میشه این مشکلات رو حل کرد ولی خیلی مواقع دیگه هم باید خودتو تو تیم اونا نشون بدی ولی کار خودتو بکنی چون اونا از بیرون نظاره گرت هستن و احساساتی که داری رو خودت بهتر درک میکنی، با فکر به اختلاف زمانی که اونا توش بزرگ شدن با زمان خودت میتونی بهشون حق بدی بابت تموم این حرفای حتی ناحق ! ولی درکل سعی کن تصمیم نهایی با خودت باشه مهم نیس حتما راه درست رو بری یا نه، ممکنه راهی که میری اشتباه باشه ولی به تجربه ها و درکهایی میرسی که اگه صد سال هم کسی برات بگه نمیتونی متوجهش بشی این زندگیه توعه میدونی که باید زندگی کنی؟
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
محکوم به تلاش کردن.. چون وقتی تلاش نمیکنم عواقبش خودمو بیشتر آزار میده
-
تلاش کردن که رو پیشونیمون نوشته شده به نتیجه برسیم یا نه هم مهم نیست:)
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
خیلی نیاز به گریه دارم...ولی وقتشو ندارم ،جاشو ندارم
باید تنها باشم
-
فک کنم باید نگهش داری برا آخر شب..
هدایت شده از ‹اغمــٔـا›
مشکل اینجاست وقتی گریم میاد باید همون دقیقه گریه کنم بعدا دیگه حسش نیست
-
خیلی بهش بها نده لای همون روزمرگیها به تاخیر بندازش بعدش یادت نمیاد کِی گریه کردی.
https://eitaa.com/aghma_ir/1822 تا آخر عمرمم که شده منتظر میمونم..
چه کنم دیگه دچارم و ناچار🚶♀️
-
وسطای انتظارت گریبانگیر خستگی میشی، انسان بندهی دوست داشته شدنه.
میشه یه اصل بدی؟
چقد خوب حرف میزنی چ با ارامش
-
دخترم و ادمین اینجا..
این روزا زیادی آروم تر و ساکت تر شدم.
خب ببینید من هر تصمیمی ک بخام بگیرم همش مخالفت میکنن ته دلم رو خالی میکنن ک اگه اشتباه رفتی سمت ما برنگرد چون ما گفتیم نه و این برا ی مسئله نیس برای همه ی مشکلات بجام نه میگن و تموم میکنن اصلا نمیزارن من خودم تصمیم بگیرم
ولی با این حرف تون ک گفتید باید خودمو تو تیم اونا نشون بدم اما کار خودمو بکنم موافقم اگه اینجوری پیش برم بهتره شاید جواب بده
و اینکه من خودم از دکتر های رشته مشاوره و روانشناسی شنیدم ک میگفتن چون ادمای هم نسل ما نیستن درک شون نسبت ب ما کمتره اما گفتن سعی کنید منطقی حرف دلتون رو بزنید بهشون من گفتم اما بارها با حرفام مخالفت شد و گفتن تو سنت کمه نمیفهمی
۱۹ سال سن برا اینکه بخای خودت تصمیم بگیری فک نکنم کم باشه نمیدونم والا
همسن و سالام بشدت متفاوت از منن و داره آزارم میده ک انگار اصن من تو این خانواده هیچ اختیاری ندارم نظرم اصن مهم نیس
واقعا عجیبه نمیدونم چیکار کنم
-
گفتن این حرفشون نهایت خالی کردن پشت رو به رخ میکشه به هرحال در اوایل هممون خواسته یا ناخواسته پامون سر میخوره میخوریم زمین و خودمون به اندازه کافی خودمونو سرزنش میکنیم و دراین مواقع فقط باید از دستت بگیرن و بلندت کنن، از این حرفا نترس به احتمال زیاد برای اینکه بیشتر بتونن جلوتو بگیرن این حرفارو پشت هم ردیف میکنن وگرنه کم دیدم خانواده ای که واقعا بخواد در شرایط سخت اوضاع رو با کنار کشیدنش بدتر کنه ولی خودت هم تموم تلاشتو بکن یه تصمیم درست بگیری که بعدا حتی اگه ازش ضربه خوردی بابت تصمیمت پشیمون نشی، و اینکه خیلی سعی کن اعتمادشون رو به دست بیاری و مثلا موقع حرف زدن به افرادی اشاره کن که نظر خانواده روپشت گوش میندازن و خودتو از این موضوع ناراضی نشون بده تا به مرور بهشون ثابت بشه نظر اوناهم برات مهمه باید یه مدت کارکنی رو اینا و سنت دقیقا وقتیه که کم کم باید یاد بگیری تصمیمهای زندگیتو خودت بگیری و چه درست چه غلط پاشون وایسی وگرنه که اصلا تو آینده نمیتونی زندگیتو اداره کنی و مدام به کسی نیاز پیدا میکنی که برات تصمیم بگیره..
منتظر یه خبر و حال خوب فقط برای ادامه دادن:)
-
انتظار برای حال خوب؟ حالتو با چیزای ریز ریز خوب نگه دار عزیزدور نکنه دنبال کسی هستی که یه کیسه حال خوب برداره بیاد در خونتون؟:)
https://eitaa.com/aghma_ir/1829
رشت تحصیلی تون رو اگه دوست دارید جواب بدید بگین چیه
خیلی حرفاتون آدم رو آروم میکنه 🤍
-
تجربیم..
خیلی ممنونم ازت خوشحالم از این🥲💙