وضعیت بسیار درهم و برهم است
و بطور صریح نمیشود گفت که از این میان
چه بیرون خواهد آمد...
کاش درد آنقدر کوچک میشد که پشتِ میزِ یک کافه مینشست، چای میخورد، ساعتش را نگاه میکرد و با عجله میگفت: خداحافظ !.
‹اغمــٔـا›
سخت است اول هر چیزی اما عادت میکنی کمکم زندگی کردن با بعضی از دردها را . .
تک و تنها تر از آنم که به دادم برسند
آنچنانم که شدم دست به دامان خودم . .