دلم میخواست میتونستم قلبمو از تو سینهام بیرون بیارم
بذارم روی پاهام
تکونش بدم و براش لالایی بخونم
تا اگه خوابش نبرد
لااقل یهکم آروم بگیره ؛
بیرحمی عشق همین است!
که وقتی فهمید جای پایش سفت شده،
شروع میکند به کم محلی کردن...
به یک خط در میان جواب دادن...
به گرم گرفتن با جنسِ مخالف...
چون میداند به هر شکلی که رفتار کند،
تو به خاطره علاقه ات
صدایت در نمیاید
میداند برای داشتنش
حاضری همه چیز را تحمل کنی...
بله!
بی رحمی عشق همین است
یک جاهایی آگاهانه دلت را میشکند
و تو نمیتوانی قیدش را بزنی....
چنتا از عزیزترین آدمای زندگیم بعد از گفتن یک جمله ، دیگه عزیزترین آدم زندگیم نبودن.
‹اغمــٔـا›
من بیشتر از چیزی که نشون میدم، دلم برات تنگ شده؛
و من بیشتر از چیزی که فکر میکنی، دوستت دارمم.
خستهام نمیدونم از چی،
نمیدونم از کی
میدونم خستهام
دلم میخواد یه گوشهای که هیچکی منو نبینه
اونقدر گریه کنم که تمام خستگیام دربیاد
ولی انگار کار از گریه گذشته...