تو فکر میکنی من اینجا نشستهام و کاری نمیکنم؟
نه عزیزم نه، من اینجا نشستهام و امیدوارم، هیچ میدانی امیدوار بودن و ماندن چه کار بزرگ و سختیست؟
چه چیز من را آزرد؟ اینکه پشتِ زخمها،
چهرههایِ آشنایی دیدم که گمان میکردم
مرهمِ زخم هستند نه خودِ زخم .
من دلم میخواد، یک بار بخوام بشه.
همون موقع که ذوقشو دارم بشه.
همون وقتی که منتظرشم بشه.
نه دیگه وقتی که بیخیالش شدم.
‹اغمــٔـا›
هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ای با هرقدم که دورشدی استخوان شکست . .
مثلحالِ پدری خسته پس از شبکاری
دیدهدر جیب پسر پاکتی از سیگار است . .
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
زندگی باهمه دَکو پُزش حسود بود چشمِ دیدن خندههایمان را نداشت:))!