یکی داشت گریه میکرد، یه پیرزنی رد شد گفت:
دنیا کثیفه، با اشکای توام تمیز نمیشه .
‹اغمــٔـا›
نَرفت گَرد غم از دل، به شستن قالی کدام خانه تکانی؟ چه اَحسنِ الحالی؟
تمام عمر خندیدم به این عاشق به آن عاشق
چنان عشقی سرم آمد که دیگر من نمیخندم . .
افسوس که بعضی چیزها نمیتوانند ادامه داشته باشند؛ اما هیچگاه در قلب و ذهن ما نیز به پایان نمیرسند.