‹اغمــٔـا›
چشمتو هر طرف افتاد فقط کُشته گرفت مثل ِچاقو که بیفتد به کف ِ ناشیها . .
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می رسد با من خزانی میکند . .
‹اغمــٔـا›
انگیزه میخوای؟!
تصور کن هیچی نشدی، به غرغرای خانوادت فکر کن!
به مقایسه شدن با بچه های مردم فکر کن!
فهمیدم غمهایی دارم که گاهی حتی نامیهم برایشان پیدا نمیکنم، چه برسد به تسکین..!
زندگی؟!
انگار تو گرمای تیر ، تو تاکسی ، پشت چراغ قرمز ، شیشه پایین ، بغل اگزوز یکی از این خاورا گیر افتادم که هی پشت سر هم گاز میده .