‹اغمــٔـا›
مثل دهنی باز مونده از فکرایِ بسته .
مثل یه پازل کامل که برعکس چیده شده .
مقابلم نشسته بود و میگفت: آدمی درخت نیست که ریشه داشته باشد و بماند؛ آدمی دو پا دارد و میرود. تایید کردم و از میوهی امسالم که گیلاس بود به او تعارف کردم...
دنبال کسی نگرد که دارد غرق میشود؛ مرا که اینقدر آرام نشستهام و دارم چای مینوشم نجات بده . . .
بين ِخودمان باشد؛
توانش نیست
اگر باشد تمایلش نیست
اگر تمایلش هم باشد،
دگر حوصلهاش نیست.!
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
هرچیزی که نمیتونی با تلاش کردن درستش کنی رو با رها کردن تمومش کن:))!
شاید بزرگسالی پذیرش «نرسیدن» باشه؛ پذیرش این واقعیت که ما هیچوقت قرار نیست به بعضی چیزها، افراد، مکان ها و موفقیت ها برسیم.