این مسیر را با امید فراوان و قدمهای محکم به سوی تو شتافته بودم و تمام آن را با ناامیدی، اندوه و با گامهای سست بازگشتم.
هر آدمی تا یه جایی بهتون فرصت میده، ولی بالاخره خسته میشه، از حس اضافی بودن، از جنگیدن برای موندن، از توضیح دادن.
رو به سوی آن بخش از وجودم کردم که هیچکس را دوست نداشت و همانجا پناه گرفتم:))
ناامیدی خیلی وقتها نجاتت میده. دست کشیدن از تلاش الکی، آدمهای اشتباه، آسیب بیشتر، جون کندن الکی.
تولستوی از افسردگی میگوید:
حتی اگر غول چراغ جادو هم میآمد و از من میخواست هر آرزویی دارم بکنم تا برآورده سازد، باز هم نمیدانستم چه چیزی از او بخواهم.
‹اغمــٔـا›
وجودم به سمت تو خیز برمیدارد اما ظاهرم ساکت است . .
افسرده بود دلم بیهوای عشق
این بوی زلف کیست که جان میدهد به من . .