‹اغمــٔـا›
وجودم به سمت تو خیز برمیدارد اما ظاهرم ساکت است . .
افسرده بود دلم بیهوای عشق
این بوی زلف کیست که جان میدهد به من . .
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
و من دریافتهام وقتی کسی تو را دوست دارد، نمیگذارد در تاریکی و رنج باقی بمانی:))!
ظرف ها را شست. چراغ آشپزخانه را خاموش کرد. همه چیز مرتب بود جز افکارش. فکرها، فکرها مجال زندگی کردن را به او نمی دادند!.
‹اغمــٔـا›
؛
قبول نداری خیلی معرکه است که از شر همه چی و همه کس خلاص شوی و بروی جایی که هیچکس تو را نشناسد؟ گاهی دلم میخواهد همین کار را بکنم.