‹اغمــٔـا›
این بود خلاصه داستانِ زندگیِ من... #کنجِدلمن
اِنگار مامانم رَفته بازار و منو نبُرده
‹اغمــٔـا›
اِنگار همه سَر کلاسن و من نمیتونَم کلاسو پیدا کنم
اِنگار...حالم اینطوریه:')
#کنجِدلمن
من هیچوقت انسان کاملی نخواهم بود، قسمتهایی از من در خانهای که بزرگ شدم مُرد...
بازگشتم و به پشت سر نگاه کردم، شانه ای، آدمی، حتی درختی و دیواری نبود. چاره ی دیگری نداشتم، به خودم تکیه کردم:)))