من هیچوقت انسان کاملی نخواهم بود، قسمتهایی از من در خانهای که بزرگ شدم مُرد...
بازگشتم و به پشت سر نگاه کردم، شانه ای، آدمی، حتی درختی و دیواری نبود. چاره ی دیگری نداشتم، به خودم تکیه کردم:)))
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
دیگه از آدما توقع هر رفتاری رو دارم پس نگران نباش ازت ناراحت نمیشم:))!
در من چیزی گم شده است، یک رویا یا شاید امید،شاید هم تمامِ آن حسی که برای ادامهی زندگی لازم است.
‹اغمــٔـا›
؛
باید یه تابلو بزرگ بگیرم دستم
با این مضمون که: من این روزا خیلی شکننده ام و دارم سعی میکنم حالمو بهتر کنم لطفا اگه نزدیکم میشید مراقبم باشید کوچکترین حرفتون میتونه همه تلاش هام رو بی فایده و دوباره منو تیکه تیکه کنه.