از آدمیزاد هیچ بعید نیست که بگوید خداحافظ
و بند بند وجودش میخاهم بمانم باشد: ). .
ولی وقتی دائما توی شرایط سخت قرار میگیری؛
کم کم عادت میکنی…
به عادت کردن هم، عادت میکنی.
یه وقتایی تو تنهاییام حس میکنم
یه درد کُشنده میاد سراغم...
انگاری یکی قلبمو از سینه
درمیاره و با تموم توانش جلوی
خودم فشار میده...
خون قلبم از لای انگشتهاش
میچکه و من فقط نگاه میکنم...
نگاه میکنم و یهو یادم میاد که
چطوری دونه دونه آدمای
زندگیمو از دست دادم و قدر
ندونستم... حالا هر وقت
دلتنگیشون میشم؛ حسِ دردِ
یه قلبی که داره مچاله میشه رو دارم...
دیگر سراغم را نگیر.. خودَم را جایی در این زندگی
گم کرده ام، دنبالم نگرد پیدایم نمیکنی:)))
‹اغمــٔـا›
-ولی آدمای غمگین، عجب حافظه ای دارن؛
-ولی من نمیخوام زنده بمونم،میخوام زندگی کنم؛