‹اغمــٔـا›
شاعر نشدی حال مرا خوب بفهمی من قافیه در قافیه رسوایی محضم . .
رسمش نبود عاشق کنی اما نمانی پای من
مرهم که نه، زخم شوی برتک تکِ اعضای من . .
آره میفهمم چی میگید، حرف زدن راه چاره ست، ولی واقعا حرف زدن درمورد چیزی که بارها درموردش صحبت کردی خیلی مسخرس.
من؟ صدایی آرام و سکوتی بیصدا؛ حضوری کمرنگ و غیبتی نامرئی؛ رنجیده و یادآور؛ بیآزار و از یادرفته.!
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
خودکشی به درد خاتمه نمیده، فقط اون رو از فردی به فرد دیگر منتقل میکنه:))!
او رنج میکشید ومن عاجز از تسلی دادن نگاهش میکردم. ناتوانی درتسلی دادن کسی و به تماشای رنج او نشستن، چه احساس کشندهای است.