‹اغمــٔـا›
باز با گریه به آغوش تو برمیگردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن . .
من نباشم چه کسی جایِ مرا میگیرد؟
گاهی از تلخی این فکر بهم میریزم . .
میبینی عزیزم؟
صدها جگرگوشه هرروز میمیرند،
و شبها دیگر به آغوش خانوادهشان باز نمیگردند.