پس از مدتی چنان قلبت ترسیده میشود؛
که با دیدن امیدی تازه،
جای آنکه شاد شوی، وحشت میکنی.!
۱۳ آذر ۱۴۰۳
‹اغمــٔـا›
به نقطهای از زندگی رسیدم که میتونم بشینم به دیوار نگاه کنم و تا خود صبح گریه کنم.. #دست_نوشته
گفت: چیکار کردن فرار کردی اومدی اینجا؟
گفتم: آدما هیچوقت هیچکاری نمیکنن ولی این از نظر خودشونه.
گفت: شماها فقط بلدین قلب و احساس و روح و روان رو ناخنک بزنین ولی همیشه از ما هیولاها ترسیدین !
#دست_نوشته
۱۳ آذر ۱۴۰۳
۱۳ آذر ۱۴۰۳
چشمها فریاد میزنن؛ چیزی رو که لبها از گفتن اون میترسن.به چشمهام نگاه کن:)
۱۳ آذر ۱۴۰۳
۱۳ آذر ۱۴۰۳
۱۳ آذر ۱۴۰۳
۱۳ آذر ۱۴۰۳
۱۵ آذر ۱۴۰۳
۱۵ آذر ۱۴۰۳
۱۵ آذر ۱۴۰۳
۱۵ آذر ۱۴۰۳
۱۵ آذر ۱۴۰۳