کاش پیرتر بودم، مثل ریشهها
یا جوانتر، مثل شاخهها
اینجا که من ایستادهام، فقط تبر میخورد.!
یه زمین خوردنایی هم هست، اونی که زمین میخوره تویی؛ اما اونی که بلند میشه یه آدم دیگه است...
هیچ تعلقی ندارم؛ نه به آدمی، نه به جایی، نه به جمعی. مثل ذرهای رها توی باد، پراکنده، بیپناه، پخش و پلا.
معجزه واقعی وقتی اتفاق میافته که باور کنی هیچ معجزهای قرار نیست برات اتفاق بیافته و همش خودتی.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
سوزش شلاقی که مرا بیدار کند بهتر از نوازش دستی است که مرا خواب کند:))!
گاهی اوقات، رنج فقط رنج است. نه تو را قویتر میکند، نه شخصیت میسازد؛ فقط دردآور است.