‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
من پرندگان غمگین زیادی را دیدم که هنوز پرواز میکنند:))!
تو اوجِ مستی رو به آسمون داد زد و گفت :
خدایا دِ آخه نوکرتم، چرا اینقد باهام کلنجا میری ؟!
ميخواستم برات بگم امروز چقدر غمگين بود ، ولي يادم اومد كه خيلي وقته ديگه هرروز غمگينه . . .
دیدی وقتی زیادی گرسنه میمونی میل به غذا رو از دست میدی ?!
یعنی در عین حال كه گرسنهای غذا نمیخوای ،
گاهی وقتا آدما اینجورین ، انقد میخوان و نمیشه كه دیگه نمیخوان ..
‹اغمــٔـا›
؛
حس میکنم فراموش شده وبرایت نامرئی هستم .
مثل زن شهریار،مثل همسر اول و دوم شاملو،
مثل عبدالسلام شوهر لیلی،
مثل همه کسانی که هستن اما انگار نیستند و نبودند هیچگاه .
انگار بارون اومده من خواب بودم
انگار همه دوستام رفتن مهمونی و منو
دعوت نکردن، انگار افتادم زمین و به جای
ناز و نوازش بازم کتک خوردم، انگار به همه
جایزه دادن و به من که رسید جایزه ها
تموم شده، انگار بچه ها تو کوچه دارن
بازی میکنن اما منو توی بازیشون راه نمیدن
انگار همه شادن و بازم فقط من غمگینم.