مثل فیلمی که اجازهی اکران
به او نمیدهند ؛
حسرتی عجیب دارم !
کاش میشد
مرا ببینیام . . .
وَ من همچنان به دوست داشتنت مشغولم !
همـانند سربازی که سال ھاست در مقری
متروکه بیخبر از اتمام جنگ هنوز
نگھبانی میدهد .
‹اغمــٔـا›
؛
دقیقا وقتی که فکر میکنی غم و غصه کمتر شده
و داری خوب میشی و پیشرفت میکنی و میخوای یه نفس راحت بکشی،
یه مشکل دیگه اضافه میشه،
یچیز دیگه گند میزنه به اعصاب و روانت .
انگار شادی و حال خوب فقط یه بخش کوچیکی
از زندگی ما رو تشکیل میدن ..
یه عده بودن اومدن مرامشونو نشون بدن از دستشون در رفت چهرهی واقعیشونو نشون دادن.