حس میکنم مسافت زیادی رو شنا کردم، تمام روز رو اب قورت دادم و لب مرز خفگی خودم بودم.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
اگر قرار بود بیانیه مراقبت از خودی بنویسم، احتمالا می نوشتم:
با خود غمگین تان مهربان باشید:))!
پاییز اینجوریه که یک نم بارون میزنه چندتا برگ میریزه یک خروار بوی خاک بلند میکنه و مارو با یک دنیا غم ول میکنه....
‹اغمــٔـا›
؛
سرانجام یک شب با انبوهی از درد های پنهان شده در جانم مواجه خواهم شد و در آخر تا ابد شبیه به یک زنده ی مُرده، به زیستن ادامه خواهم داد.
مقصودم زندگی بود.
به مرگ رسیدم...