پاییز اینجوریه که یک نم بارون میزنه چندتا برگ میریزه یک خروار بوی خاک بلند میکنه و مارو با یک دنیا غم ول میکنه....
‹اغمــٔـا›
؛
سرانجام یک شب با انبوهی از درد های پنهان شده در جانم مواجه خواهم شد و در آخر تا ابد شبیه به یک زنده ی مُرده، به زیستن ادامه خواهم داد.
مقصودم زندگی بود.
به مرگ رسیدم...
خواستم بگم خيلی سخت ميشه حس خراب شده رو مثل اولش كرد؛ مواظب رفتارمون باشيم همين.
گفت: یه آدم مگه چند دفعه میتونه بمیره؟
گفتم: به اندازه دفعاتي که بتونه یه خاطره رو با تمام جزییاتش به یاد بیاره