میدانست که همهچیز میتوانست بسیار بهتر از این باشد. رنج او از همین دانستن بود...
ناگهان به یاد آنچه از سر گذرانده بود به گریه افتاد، چنان که اشک برای گریستن کم میآورد.
‹اغمــٔـا›
اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست غربت آن است که یاران ببرندت از یاد . .
دل بریدم تا نبینم دوست بامن دشمن است
دل بریدن گاه تنهاراه عاشق ماندن است . .
وقتی حستو به کسی از دست میدی
تازه میفهمی هیچ فرقی با بقیه نداشت ، این حس تو بوده که باعث میشده خاص به نظر بیاد ...