eitaa logo
‹اغمــٔـا›
2.8هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
39 ویدیو
0 فایل
ـبنام اوستا کریم! ـشروع تولید افکار مُخرب : ۱۴۰۱.۰۶.۰۲ ـمن اَ خودم شاکی ام حاجی! ‌ ‌ـناشناسمون : - @Aghma_ir ـمن : - @Me_agazadeh ـمتحدمون : - @Hayat_khalvatt ـفقط‌بنویس! https://gkite.ir/es/8276221 ـکپی‌ در‌ هر پیام‌رسانی ممنوع!
مشاهده در ایتا
دانلود
و دنیایی که‌ برای همه‌ رقصید؛ به ما که رسید توبه کرد:))
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران، بیهوده می جویند تسکینم
قدرشو بدون ، یا یکی دیگه قدرشو میدونه.
چنگ نزنیم به اون چیزی که رفته، نیست،نابودشد،چنگ نزنیم به پل هایی که ریخته ،که اگر تموم شده،بزاریم تموم شده بمونه .
حمید مصدق مینویسه :
‹اغمــٔـا›
حمید مصدق مینویسه :
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب‌آلود به من کرد نگاه سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال‌هاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرارکنان می‌دهد آزارم و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
فروغ فرخ زاد جواب میده :
‹اغمــٔـا›
فروغ فرخ زاد جواب میده :
من به تو خندیدم چون که می‌دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را.. و من رفتم و هنوز سال‌هاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرارکنان می‌دهد آزارم و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
مسعود قلیمرادی ادامه میده :
‹اغمــٔـا›
مسعود قلیمرادی ادامه میده :
او به تو خندید و تو نمی‌دانستی این که او می‌داند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پی‌ات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضب‌آلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندان‌زده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سال‌هاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان می‌دهد آزارم چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم می‌دهد دشنامم کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچه‌ها سیب نکاشت؟
جواد نوروزی خاتمه میده :