‹اغمــٔـا›
؛
وقتی ازم میپرسن چند سالته؟!
دلم میخواد جواب بدم ؛
من شبایی رو گذروندم که اندازهٔ ده سال طول کشیده ، اینم جز عمرم حساب میشه؟!
من آدمایی رو دیدم که صد سال پیرم کردن
اونم جز عمرم حساب میشه؟
من تجربه هایی داشتم که یه آدم شصت ساله نداشته ، اونم جز عمرم حساب میشه؟
اگه اینا رو جز عمرم حساب کنی
من سنم خیلی زیاده ، خیلی …
‹اغمــٔـا›
هیچ ناگهانی وجود نداره... !
هیچ بنایی ناگهان فرو نمیریزه
هیچ رشتهای ناگهان گسسته نمیشه
هیچ قلبی ناگهان نمیایسته
«ناگهان» وجود خارجی نداره
ناگهان نامیه که به «تدریجی» میدهیم که از آن غافل بودیم.
ناگهان دروغیه که به خودمون میگیم...
‹اغمــٔـا›
دکتر هلاکویی میگه که:
من کار خوب و درست خودمو انجام میدم،
شما رو خوشحال کرد،
بسیار خوشحال میشم..
شمارو ناراحت کرد،بسیار، بسیار،بسیار متاسفم.
اما کماکان کار خودمو انجام میدم..
من به این دنیا نیومدم تا دیگران رو
راضی و خوشحال نگه دارم.
یه دیالوگی رو شنیدم که از دخترِ پرسید "چرا اینقدر سخت تلاش میکنی" و اونم گفت:
ترجیح میدم بترسم، بجنگم، و بعد شکست بخورم ! تا که بترسم، فرار کنم و بعد حسرت بخورم !
این بزرگترین دلیلیه که دارم ادامه میدم...
یه درونگرا تو دلش باهاتون حرف می زنه، فحش می ده، متنفر می شه، دوستتون داره، گريه می كنه، می خنده، قضاوت می كنه، خودشو برای قضاوت سرزنش می كنه، قهر می كنه، آشتى می كنه٫ جوابتونو می ده و با خودش ساعت ها کلنجار می ره. فقط تو دلش. و شما فقط می بينيد كه اون داره بهتون
لبخند می زنه.