یکی آرام میگرید ، یکی زیرِ باران قدم میزند ، یکی آهنگ قدیمیِ غمگینی را زمزمه میکنید ، یکی برای فرار از دنیا میخوابد ، یکی به گوشهای خیره میشود و همهٔ آنها خستهاند . .!
از زنده بودن خوشحال نیستم ، خوشحالی ای درکار نیست ، ترسی از تاریکی و مرگ ندارم، حالم وحشتناک است، وحشتناک(:
دلم میخواست میتونستم قلبمو از تو سینهام بیرون بیارم
بذارم روی پاهام
تکونش بدم و براش لالایی بخونم
تا اگه خوابش نبرد
لااقل یهکم آروم بگیره ؛
بیرحمی عشق همین است!
که وقتی فهمید جای پایش سفت شده،
شروع میکند به کم محلی کردن...
به یک خط در میان جواب دادن...
به گرم گرفتن با جنسِ مخالف...
چون میداند به هر شکلی که رفتار کند،
تو به خاطره علاقه ات
صدایت در نمیاید
میداند برای داشتنش
حاضری همه چیز را تحمل کنی...
بله!
بی رحمی عشق همین است
یک جاهایی آگاهانه دلت را میشکند
و تو نمیتوانی قیدش را بزنی....
چنتا از عزیزترین آدمای زندگیم بعد از گفتن یک جمله ، دیگه عزیزترین آدم زندگیم نبودن.