‹اغمــٔـا›
؛
من میایستم، تا لحظهی فرو ریختن سقف، تا لحظهی سوختن تمام و کمال زندگی، تا لحظهی ویران شدن؛ اما اگر بروم، دیگر هرگز باز نخواهم گشت.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
همیشه نمیتوان ماند، حتی اگر هیچ میلی به رفتن نباشد:))!
دلم میخواهد اینجای راه بایستم، فریاد بزنم و کمی گریه کنم و بعد برگردم به جنگی که تمام نمیشود.
با آنهمه تلاش و رنجی که تحمل کردی، حالا چگونه میخواهی بیهوده بودن آنها را بپذیری؟