#فور ؟!

با اینکه ندارمت و اینهمه سال گذشته، اما حداقل اون حسِ قشنگ هنوز برام مونده:)

من یک جراحت سطحی‌ام که درد دارد اما مهم نیست...

‏دارم به آخرین پیامتان فکر می‌کنم؛ پیام‌های سوخته‌ی ناتمام که هیچ‌وقت به مقصد نرسید... به اینکه " نگرانم نبا... " به اینکه " از دور می‌بو... " به اینکه " تو هم مراقب خو... " دارم به انگشت‌های کسی فکر میکنم که برایت نوشته بود: "عزیزم، رسیدی زنگ بزن" ‏به باقیمانده‌ی شیشه‌ی عطرت روی میز به پیراهن تازه‌ات به اینکه مرا ببخش مادرم اگر این بار جای سوغاتی خاکسترم را برایت هدیه می‌آورم...

تو منو نشکوندی ؛ من خودمو شکوندم چون به چیزی که واقعیت نداشت باور داشتم..

وصدایی‌در‌تنهایی‌میگریست؛

ولی تو هر جای جهان باشی برات از دور می‌میرم:)

اعتماد: وفاداری: احترام: فقط کافیه گند بزنی به یکیشون، هر سه‌تاشو باهم از دست میدی . .

بیا از این نقطه‌ای که هستیم زود تر فرار کنیم. دور بزنیم این دایره‌ رو و وقتی قصه به اینجا رسید از روش بپریم.

اما آشوب درونش را نه کلمات میتوانست بیان کند و نه فریادها..

:)