eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
649 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
✍حضرت فاطمه عليهاالسلام : از دنياى شما محبّت سه چيز در دل من نهاده شد : تلاوت قرآن، نگاه به چهره پيامبر خدا و انفاق در راه خدا 📚نهج الحياة، ح 164 🆔 @AhkamStekhare
🔰 درست کردن غذا و شله زرد با همراه حک کردن اسما متبرک - بهم زدن اسما متبرک روی غذا و نذری با دست 🆔 @AhkamStekhare
💌 پیامبر اسلام (ص): مَن قَـبَّلَ وَلَدَهُ كَـتَبَ اللّه عَزَّوَجَلَّ لَهُ حَسَنَةً و َمَن فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللّه يَومَ القيامَةِ، و َمَن عَلَّمُهُ القُرآنَ دُعىَ بِالابـَوَينِ فَيُكسَيانِ حُلَّتَينِ يُضى ءُ مِن نورِهِما وُجوهُ اَهلِ الجَنَّةِ ؛ - هر كس فرزندش را ببوسد ، خداوند عزّوجلّ براى او ثواب مى نويسد و هر كسى كه او را شاد كند ، خداوند روز قيامت او را شاد خواهد كرد و هر كس به او بياموزد ، پدر و مادرش دعوت مى شوند و دو لباس بر آنان پوشيده مى شود كه از نور آنها، چهره هاى بهشتيان نورانى مى گردد. 📚كافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص49 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت چهارم از مدرسه بیرون آمدم و به سمت خانه حرکت کردم هنوز چند قدمی از م
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت پنجم ساعت هفت صبح هوا خیلی سرد بود داشتم در خانه راه می رفتم می خواستم هوا کمی گرم شود تا با زهرا بروم برف بازی ساعت ۹ قرار گذاشته بودیم دوساعتی گذشت زهرا در خانه یمان آمد فوری رفتم در باز کردم مادرم تاکید کرد که برای برف بازی شال گردن بپوشم از کوچه های پر از برف گذشتیم و به دشتی رسیدیم که در تابستان پر از زیبایی بود و اکنون پر از برف شده شده است تیوپ پلاستیکی را روی بلندی قرار دادیم و از بالای به سمت پایین سر خودریم سرایزی خیلی هیجانی بود من و زهرا در حال سر خوردن فریاد بلندی کشیدیم به طوری که صدایمان دشت را پر کرده بود چند ساعتی بازی کردیم خورشید که درست در وسط آسمان قرار گرفته بود هوا کمی گرم شده بود به خانه برگشتیم تا کمی در کار های خانه به مادرهایمان کمک کنیم به خانه که رسیدم مادرم غذا را آماده کرده بود من هم سفره را پهن کردم و با مادرم مشغول غذا شدیم ، غذا گرم جانی تازه در بدن یخ کرده من ایجاد کرد بعد از ناهار به کمک مادرم آمدم تا چند رج از قالی را ببافم کلی با هم صحبت کردیم هر کداممان از آرزوهایی داشتیم می گفتیم مادرم می گفت دوست دارد یک سفر کربلا برود چون تا بحال نرفته است من هم گفتم دوست دارم معلم شوم نزدیک غروب از اتاق بیرون رفتم و لحظه ی غروب آفتاب را تماشا کردم جقدر دل انگیز است پاره های خورشید کم کم در حال خاموش شدن است بعد از نماز مغرب و عشا زیر کرسی رفتم و آهسته بی صدا فکر کردم. ادامه_دارد... نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
✅ یکی از شیوه‌های کنترل رفتارهای نامطلوب کودکان نادیده گرفتن است، در این روش دو نکته را باید در نظر بگیرید: ۱) سطح تحمل شما در برابر مشاهده‌ی رفتار آزار دهنده‌ی کودک چقدر است؟ ۲) آیا این رفتار برای کودک یا اطرافیان خطرناک نیست؟ 🔹اگر تحمل شما در این موارد بالاست و رفتار کودک خطرناک نیست. 🔸در برابر رفتار نامناسب، به او نگاه کنید و هیچ واکنش بدنی نشان ندهید، به سمتی دیگر نگاه کنید یا وانمود کنید مشغول کاری هستید، یا اتاق را ترک کنید. 🆔 @AhkamStekhare
🔰 رهبر انقلاب: افتخار خودِ من این است که یک بسیجی باشم 🔻 آیت‌الله خامنه‌ای: افتخار خودِ من این است که یک باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. 🔹 سال آخر ریاست جمهوری -دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست جمهوری من- در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت میکردم و به سؤالات پاسخ میدادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر امام به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزىِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار میروم آن‌جا و مشغول خدمت میشوم! 🔺 اگر این کار از من برمی‌آید و این کار را از من میخواهند، من حاضرم و به آن‌جا میروم؛ توطین نفس کردم. این را از باب اینکه شما فرزندان من هستید، به شما دارم میگویم. صحبت پدرفرزندی است؛ نمیخواهم راجع به خودم صحبت بکنم. هر جا و در هر زمانی به شما نیاز هست، آن‌جا حاضر باشید. این میشود بسیجی؛ بسیج یعنی این. ۸۶/۲/۳۱ 🗓 انتشار به مناسبت آغاز اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃 🔸 سوره هود، آیه ۴١: وَ قَالَ ارْكَبُواْ فِيهَا بِسْمِ اللّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ⚡️ترجمه : و (نوح به مسافران كشتى) گفت: بر آن سوار شويد كه حركت و توقّفش با نام خداست. همانا پروردگار من آمرزنده و مهربان است. 💥 توضیح آیه: 🔴 شروع و توقف هر كار با نام خداوند، رمز توكّل و استمداد و رنگ الهى دادن به آن كار است. 🍁 كشتى وسيله اى بيش نيست، انسان بايد به ياد خدا باشد كه همه چيز به اراده ى اوست. 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 💎 هفت خصلت از انسان ها که آرزوی جبرئیل است 🔻پیامبر رحمت (ص): یَا عَلِیُّ! تَمَنَّی جَبْرئِیلُ اَنْ یَکُونَ مِنْ بَنِی آدَمَ بِسَبْعِ خِصَالٍ وَ هِیَ الصَّلَوه فِی الْجَمَاعَه وَ مُجَالَسَتُهُ الْعُلَمَاءَ وَالصُّلْحُ بَیْنَ الاِثْنَیْنِ وَ اِکْرَامُ الْیَتِیمِ وَ عِیَادَة الْمَرِیضِ وَ تَشْیِیعُ الْجَنَازه وَ سَْقیُ الْمَاءِ فِی الْحَجِّ فَاحْرُصْ عَلَی ذَلِکَ؛ ❇️ ای علی! جبرئیل به سبب هفت خصلت، آرزو داشت که از فرزندان آدم باشد. آن خصلت ها [عبارت است از]: نماز را به جماعت خواندن، همنشینی با دانشمندان، آشتی دادن بین دو نفر، احترام نهادن (و خدمت به)یتیم، عیادت بیمار، تشییع جنازه کردن و آب دادن در حج. پس[علی جان!] بر[حفظ] این خصلت ها حریص باش. 📚 المواعظ العددیه، ص ۱۹۵ 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیگه گفتن نداره که! ✍️استاد پناهیان ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ 🆔 @AhkamStekhare
🔰 آیا بردن عین نجس یا لباسی که نجس شده به مسجد، حرام است؟ 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🌴🍀🌺🍀🌴💐 : بسيج مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهيدان گمنامي است كه پيروانش بر گلدسته هاي رفيع آن اذان شهادت و رشادت سرداده اند. و یاد و خاطره شهدا گرامی باد . ✳️شادی روح و شهدا صلوات ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare
✅ بردن مهر و قرآن حرم ائمه اطهار(ع) 🆔 @AhkamStekhare
🔰شش_ماموریت_فرمانده 🔻 رهبر انقلاب اسلامی در دیدار بسیجیان در تاریخ ۹۸/۹/۶ توصیه‌های مهمی را به آحاد بسیجی بیان کردند که در این اطلاع_نگاشت منتشر شده است . 🕊🥀 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 کرامتی عجیب از عالم فرزانه جهانگیر خان قشقایی 👌 شهادت حضرت عیسی (ع) به حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) 🎙 استاد عالی 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت پنجم ساعت هفت صبح هوا خیلی سرد بود داشتم در خانه راه می رفتم می خواس
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت ششم روز های اسفند ماه به سرعت می گذشت انگار عجله داشت زودتر خودش را بهار برساند ، مردم روستا در تکاپوی سال نو بودند هر کسی در حد توان خانه را تمیز می کرد و حسابی بعد از یکسال غبار رویی می کردند اسفند از نمیه گذشته بود که من و مادرم شروع به خانه تکانی کردیم من بعد ظهر ها به آغل حیوانات می رفتم و آنجا را تمیز می کردم چند روزی زمان برد تا آغل کمال تمیز شود بعد از تمیز کردن آغل داخل اتاق رفتم مادرم را دیدم که مشغول سفید کردن اتاق تنور بود ( گچ های سفید که بروی دیوار می کشیدند ) مادرم دو روزی بود که مشغول این کار بود چون باید تمام دیوار ها تمیز می کرد کمی زمان می برد بعد از سفید کردن دیوار ها قالی های اتاق را جمع کردیم و در حیاط به میله ای که دو طرفش بسته بود آویزان کردیم هر دویمان با چوب خاک هایشان را تکان دیم خیلی خسته شدیم داخل اتاق رفتم کف اتاق خالی بود برای این که که روی زمین نشیم پارچه های پهن کردیم مشغول خوردن چای شدیم روزها به همین منوال می گذشت یک روز وکور پر از ظرف را خالی کردم و ظرف هایش را پاک کردم روزی دیگر وسایل اتاق را جابجا کردم هر طوری بود وسایل اضافه را از خانه بیرون ریختم آشپرخانه بیشتر از همه جا کار داشت چون باید وسایل را بیرون می آوردیم و مرتب در زیر اپن می چیدم تمام این کار ها را بعد ظهر ها بعد از مدرسه و درس خواندن انجام می دادم چون نمی خواستم از درس های مدرسه عقب بیفتم یک هفته ای به عید مانده بود تکاپوی مردم روستا بیشتر شد پدر و برادرم از شهر برگشته بودند و کمی از بازار نخودچی ، کشمش و آجیل های مرسوم روستا و میوه شیرینی هم تهیه کردند سال تحویل روز شنبه ساعت ۶ صبح بود فقط دو روز دیگر وقت باقی مانده بود تا کارها تمام کنیم بیشتر از قبل هر چهار نفرمان کار می کردیم روز شنبه بعد از نماز صبح سفره ی هفت سین را پهن کردم آیبنه ی کوچک که دورش با نقش و نگار های خاص تزئین شده بود را از طاقچه برداشتم و در بالای سفره گذاشتم قرآن را روبروی آیینه عکس قرآن در آیینه افتاد نمای خیلی قشنگی ایجاد کرد هفت سین آماده شده را در سفره ی هفت سین گذاشتم ، بلند شدم نگاهی به سفره کردم خیلی زیبا شده بود کم کم لحظات تحویل سال نزدیک می شد من همراه با خانواده دور سفره هفت سین نشستم و شروع به خواندن قرآن کردم که انشاالله امسال سال خیلی خوبی داشته باشیم مادرم دعا کرد امسال انشالله سفر کربلا قسمتش شود قطره ی اشک از چشمانش ریخت ، اشک چشمش را پاک کرد شروع به خواندن دعا ی تحویل سال شد یا مقلب القلوب و البصار ••• بعد از تمام شدن دعا صدای توپ از رادیو شنیده شد همه به هم عید را تبریک گفتیم و خوشحال بودیم که سال ۱۳۷۴ در کنار هم آغاز کردیم بعد از یکی دو ساعت عید دیدنی ها شروع شد من همراه خانواده به خانه مادربزرگم رفتیم چند ساعتی ماندیم همه عموهایم ، عمه هایم به آنجا آمده بودند همه به هم عید را عید تبریک می گفتند و مثل شب چله خوشحال بودند که فرصتی پیش آمد که دورهم باشند من مشغول خوردن آجیل شدم مادربزرگم شیرینی ها میوه هایش را در گوشی قرار داده بود چون هوا گرما شده کرسی را جمع کرده و میزی برای پذیرایی وجود نداشت روز های عید طبعیت روستا بسیار زیبا،شده بود من یک روز با چند تا از بچه ها فامیل قرار گذاشتم تا به خانه چند تا از فامیل برویم آن ها قبول کردند مسیر حرکتمان را از دشت انتخاب کردیم رنگ سبزی بر دشت پهن شده بود حیوانات مشغول چرا کردند بودند گل زرد ، بنفش در جای جای دشت دیده می شد با دوستانم کمی در دشت دویدم هیجان زیادی داشتیم کمی بعد در کوچه ها راهی شدیم و عید دیدنی را از خانه عمو هایم شروع کردیم حتی به خانه همسایه ها رسیدیم وقتی محله خودمان تمام شد محله های اطراف هم عید دیدنی رفتیم خلاصه تا چند روز همین روال را در پیش داشتیم تا روز سیزده فروردین همه ی فامیل قرار گذاشتند تا برویم کنار رودخانه در اطراف رودخانه درخت های زیادی وجود داشت تا هم سایه مناسبی داشته باشد و برای اقامت مکان آرامی باشد وقتی در منطقه کوهستانی اطراف رفتیم یکی از عموهایم آتش درست کرد و با همکاری بقیه دیگ بزرگی گذاشت و زنان آش خوشمزه ای پختند زن پسر عمویم نیز که تازه وارد خانواده ما شده بود به بقیه کمک میکرد تا زیر انداز ها را پهن کنند و چای آتشی درست کنند بعد از مدتی چای آماده شد و همه مشغول خوردن چای با خرما شدند قبل از آماده شدن آش مشغول خوردن تخمه شدند و مثل همیشه صحبت کردند وقتی آش آماده شد در کاسه های روحی ریختند و با کشک و پیاز داغ در سفره گذاشتند. ادامه_دارد... نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت ششم روز های اسفند ماه به سرعت می گذشت انگار عجله داشت زودتر خودش را ب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت هفتم پس از نهار مشغول بازی هفت سنگ شدیم روز خدا را شکر روز خیلی خوبی بود و در کنار اقوام خیلی به من خوش گذشت تنها با نزدیک شدن به غروب سیزدهمین روز از تعطیلات به فکر تکالیف مدرسه افتادم البته خیالم از این بابت راحت بود چون در طول تعطیلات درس هایم را خوانده بودم. هوای اردیبهشت بسیار دلپذیر شده بود گل های رنگارنگ در دشت نقش آرایی می کردند ، حال هوای روستا حسابی عوض شده در هر دهان زمزمه ی رفتن به کربلا بر پا بود مادرم بر عکس هر سال حال و هوای دیگری داشت او هم دلش می خواست همراه با کاروان راهی کربلا شود چند روز بعد از زمزمه ی کربلا دایی به خانه ی ما آمد و گفت من و مریم داریم میرویم کربلا تو هم که خیلی دوست داری بروی موقعیت خوبی است با ما بیایی مادرم در فکر فرو رفت چند روزی بود که می خواست ماجرا را به پدرم بگوید شب که پدرم از دشت برگشت مادرم موضوع را با پدرم در میان گذاشت ، پدرم فکری کرد گفت اگر پول قالی که مش رحمت به شهر برده بفروشد ،بدستمان برسد می توانی بروی طولی نکشید که مش رحمت از شهر برگشت و پول قالی را به ما داد مادرم سریع رفت ثبت نام کرد تا او هم در قافله ی زائران امام حسین قرار گیرد روز های انتظار اشک از صورت مادرم پنهان نمی شد کوچه های روستا حال و هوای دیگری داشت چند تا از مرد های جوان سوار بر موتور ها با رر دست گرفتن پرچم سبزی چاووشی خوانی می کردند ، روز حرکت همه ی مردم روستا جمع شدند بعضی از خانم ها سینی کوچکی را به دست گرفته بودند که درونش را پارچه ی قرمز رنگی تزئین کرده بودند و رویش را گلدان قرار داده بودند یک نفر هم اسپند دود می کرد همه سلام و صلوات می فرستادند تا زائران به سلامت باز گردنند وقتی مادرم می خواست سوار داتوبوس شود مرا محکم در آغوش گرفت گفت مواظب خودت باش من که بغض گلویم را می فشرد نمی توانستم صحبت کنم با علامت سر خدا حافظی کردم و گفتم مادر جان بیادم باش وقتی مادرم رفت احساس سنگینی در قلبم می کردم من هم خیلی دوست داشتم با او بروم اما قستم نشد روز های سختی را پشت سر می گذاشتم وقتی از مدرسه به خانه می آمدم جای مادرم خیلی برایم خالی بود همن بیشتر از قبل کار های خانه را انجام می دادم غذای پدر و برادرم را درست می کردم اتاق ها را جارو می کشیدم یک روز عصر چند تا از دوستانم به دنبالم آمدند تا با هم به دشت برویم کمی پیاده روی کنیم من هم حال و هوا عوض کنم دشت پر از گل های زرد و بنفش بود منظره ی خیلی زیبایی در وجودم ایجاد کرد گل های بنفش ( لاوندر ) در وسعت عظیمی بر دشت پهن شده بود به کنار رود خانه رفتیم درختان سپیدار با تنه های سفید فضای جالبی ایحاد کرده بود تپه ی گل های زرد حس در وجودم ایجاد کرد بود وقتی از دشت برگشتیم هوا تقریبا تاریک شده بود داخل اتاق رفتم شروع به درست کردن غذای فردا کردم اتاق را مرتب کردم و بعد از چند ساعت در کنار پدر و شام خوردم. ادامه_دارد... نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روزتان را با "یس" و "آل یس" شروع کنید‌‌‌ 👤حجت الاسلام حسینی قمی 🌼 آیت الله شوشتری: از مرحوم علامه طباطبایی پرسیدم آیا امکان ملاقات حضرت ولی عصر (ع) وجود دارد یا خیر!؟ فرمودند: بله، به سه شرط: ۱- تقوای کامل ۲- عشق فراوان ۳- مداومت به خواندن زیارت آل یس 🌹@AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅عکس العمل مهمان برنامه چهل تکه در جواب مجری که بهش گفت: عاشق چشم و ابروتم... @AhkamStekhare
🌷🕊💐🌹💐🕊🌷 🌹 🌹 ای برادران و خواهران بسيجى سعی کنید تقوا و ايمان در راس كارتان باشد و هميشه كارتان بر اساس شناخت باشد ، نه با تقليد كوركورانه و خداى نكرده با كار و پستى كه داريم نكند سوء‌استفاده كنيم و خط سازشكارى داشته باشیم و دنبال منافع شخصی خود باشیم ، بلكه كارمان ‌در نظر خدا و با قضاوت وجدان انجام گيرد . 🌹 🌴 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عاقبت زن و شوهری که دل می‌سوزانند! 🔸 توضیحات در خصوص زوج هایی که در زمان نامزدی، جلب توجه می‌کنند. @AhkamStekhare
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 〰〰〰🖍 〰〰🖍 〰🖍 ♻️ آیا موش نجاست است⁉️ 💐🌴🍀🌺🍀🌴💐 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🆔 @AhkamStekhare