eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
••😍❤️✨•• آفتابِ پس از باران است؛ ! که وقتے میتابد؛ قلبها را به حلولِ رنگین کمانے از عشق ، مهمان میکند..✨ این ... تازه، سرفصلِ اولِ ضیافتے باشکوه است! 💚 @AhmadMashlab1995
بسم الله الرحمن الرحیم دوستان عزیز سلام ،سال جدید رو بهتون تبریک میگم 😊 امروز میخوام درباره ی یه دختر ۵ ساله حرف بزنم دقیقا دو ماه پیش دختری به نام فاطمه خیلی سرش درد میکرد ،رفتن دکتر که دکتر گفت توی سرش تومور مغزی هست😔😔😔😔😔 پدرش میوه فروش و در یک خونه بسیار کوچک مستاجری زندگی میکردن و مادرش مظلوم ترین مادر دنیاااااا😞 الان نزدیک دو ماهه که توی تهرانن،فاطمه بستریه😔💔 دو هفته پیش که بنده مادرشو دیدم هی گریه میکرد میگفت شانس دختر منه😔 به من خیلی گفت که براااش دعا کن خوب بشه😔 خوب دوستان ازتون خواهش میکنم برای فاطمه خانم که فقط ۵ سالشه دعاااا کنید سر نمازه هاتون ،قران خوندن،ذکر، صلوات، سر خوندن دعااااای های مختلف ترو خدا ازتون خواهش میکنم😔💔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 ــ ببخشید مهدیه خانوم! "بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!" رویم را برگرداندم و با صالح مواجه شدم. سریع سرش را پایین انداخت لبخندی زد و گفت: ــ سلام عرض شد ــ سلام از ماست ــ ببخشید میشه سلما رو صدا بزنید؟ ــ چشم الان بهش میگم بیاد هنوز از صالح دور نشده بودم که... ــ مهدیه خانوم؟ میخکوب شدم و به سمتش چرخیدم و بی صدا منتظر صحبت اش شدم. کمی پا به پا کرد و گفت: ــ ببخشید سر پا نگهتون داشتم. سفری در پیش دارم خواستم ازتون حلالیت بطلبم. بالاخره ما همسایه هستیم و مطمئنا گاهی پیش اومده که حق همسایگی رو ادا نکردم البته بیشتر اون ماجرا... منظورم اینه که... بهر حال ببخشید حلال کنید. هنوز هم از او دل چرکین بودم بدون اینکه جوابش را بدهم چادرم را جلو کشیدم و به داخل حسینیه رفتم که سلما را صدا بزنم. روز عرفه بود و همه ی اهل محل در حسینیه جمع شده بودیم برای خواندن دعا و نیایش. ــ سلما... سلما... ــ جانم مهدیه؟ ــ بیا برو ببین آقا داداشت چیکارت داره؟ سلما با اضطراب نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت: ــ خدا مرگم بده دیر شد... چادرش را دور خودش پیچاند و از بین خانم ها با گامهای بلندی خودش را به درب خروجی رساند ــ سلما... سلماااا ای بابا مفاتیحشو جا گذاشت. خواهر برادر خل شدن ها... ... نویسنده:طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا 💠 #قسمت_1 ــ ببخشید مهدیه خانوم! "بسم ا... این دیگه کیه؟؟!!" رو
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❣ 💠 مراسم تمام شده بود و به همراه پدر و مادرم راهی منزل شدیم. مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم. داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم. صالح با لباس نظامی و کوله ی بزرگی که به دست داشت بی شباهت به رزمنده های فیلم های زمان جنگ نبود. "این هنوز سربازی نرفته؟ پس چیکار کرده تا حالا؟" هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد و با پدرم روبوسی کرد و پدر، گرم او را به آغوشش فشرد. متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت: ــ مهدیه خانوم خدانگهدار. ان شاء الله که حلال کنید. کوله را برداشت و با بغض شکسته ی سلما بدرقه شد و رفت... جمعیت اندک، صلواتی فرستادند و متفرق شدند. سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد. قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت. این بی تابی برایم غیر منطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد. او را با خودم به داخل منزلشان بردم. پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود. مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا می فهمیدم با این بغض و خانه ی خالی و سکوت سنگین، تحمل تنهایی برایش سخت بود. ــ الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟ آروم باش... هق هق اش بیشتر شد و با من همراه شد. ــ چقدر لوسی خب بر می گرده... در سکوت فقط هق می زد. سعی کردم سکوت کنم که آرام شود. ــ خب... حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه؟ ــ اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی و با گوشه ی روسری اش اشکش را پاک کرد و آهی کشید. ــ ای بابا... انگار فقط داداش تو رفته سربازی ــ کاش سربازی می رفت... ــ کجا رفته خب؟! ــ سوریه... و دوباره هق زد و گریه ی بلندش تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم "پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید؟!" ... نویسنده:طاهــره ترابـی @AhmadMashlab1995
دوستان سلام از امروز با در کانال شهید احمد مشلب در خدمت شما هستیم
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸 دلم کمی بهار می‌خواهد #یاایهاالعزیز🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @AHMADMASHLA
❣ تو کیستی که ز دستت بهار می‌ریزد😊 بهار در قدمت برگ و بار می‌ریزد🌿 ز چشم گرم تو خورشید، نور می‌گیرد☀️ چو مِهرِ روی تو بر شام تار می‌ریزد😇 به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین❤️ نسیم عشق، گل انتظار می‌ریزد😍 🌱 💚اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج💚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_علی_خلیلی #شهید_امر_به_معروف وقتی #چاقو خورد و ضارب فرار کرد، #پیرمردی جلو آمد و گفت: #همین_
✨♥️ وقت خوبي بود. موقع بازگشت از شيراز از برخوردهايش گله كـردم. اصغر هم خوب گوش داد و فقط يك جمله گفت : حقيقت رو بخـواي ، من زن رو نميشناسم. روراستي ، صداقت و صراحت كلامش پاسخ قانع كننـد هاي بـراي مـن شد. از آن پس اعمالي كه در برخورد با خودم ميديدم ، برايم قابل توجيه بود . روز بعد همراه با اصغر رفتيم بازار تا حلقة ازدواجمان را بخريم. مراسـم عقـد و ازدواج مـا روال يـك ازدواج معمـولي و مرسـوم را نداشت. در ماه ها و حتي چند سالي پس از پيروزي انقلاب اكثـر مراسـم ازدواجها ساده و با هزينـه هـاي سـبك و دور از هرگونـه تجمـل گرايـي برگزار ميشد. ما هم قصد خريد كلان نداشتيم. 🌱 شهيد اصغر‌ وصالی 🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 👈 هیچ اعتمادی به کمک آمریکا نداریم 🔻رهبر انقلاب: سران آمریکا چند بار تا حالا گفته‌
🔥 🔰با عمل به حقایق بعثت میتوان به زندگی شیرین رسید 💠رهبرانقلاب: بعثت و وحی الهی، برای بشریّت حقایقی را روشن کرد. این حقایق به نحوی است که اگر آحاد بشر به این حقایق ایمان بیاورند و عملاً ملتزم بشوند، حیات طیّبه به اینها خواهد رسید. حیات طیّبه یعنی زندگی شیرین و پُرفایده و مطلوب، حیات پاکیزه. ١٣٩٩/٠١/٠٣ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 #از_زبان_پدر 🔆 امام مهدی: با محبت و مودت بسوی ما که راه مستقیم است، بیایید 🔖 #روزشمار
🌸 🔆 امام مهدی به دو عالِم از نجف فرمود به سید حلاوی بگویید: اینقدر دلم را نسوزان و سینه‌ام را کباب نکن، اینقدر ناراحتی شیعه را به گوشم نرسان، من از شنیدنش ناراحت میشوم، سید کار بدست من نیست، دست خداست، دعا کنید خدا فرج مرا برساند که شیعیان را از این شکنجه ها نجات دهم 🔖 @AhmadMashlab1995
وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کلَّ شَیءٍ حَی... همه چیز با آب زنده ست!! دل من هم با اشک برای تو... 🍃📿 گفت: " ٺڪلیف دوسٺ داشٺن هایـٺ را مشخـص ڪن ..." 🍃 با خودم گفٺم : [لا عـشق ... اِلّا حُسـِین !!]🌿 @AhmadMashlab1995
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم 🌸 @AhmadMashlab1995