eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
{🕊🥀} #عاشقانہ‌بہ‌سبک‌شہـدا♥💍✨ وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑 بـراش فسنـــجـان درسـت کـردم چہ فس
🕊ای مردم شهیدپرور! اسلحه مرا نگذارید زمین و راه مرا ادامه بدهید و از رهبر پشتیبانی کنید و مانند مردم کوفه نباشید که حسین (ع) را تنها گذاشتند، نه! ما مردم کوفه نیستیم و امام عزیز را تنها نمی‌گذاریم و باید در عمل ثابت کنیم و امروز روز عمل است. 🌸🌷 ☑️ @AhmadMashlab1995
‼️ بہ قول •حاج حسین یڪتا "رفیق بازی های دوران جبهہ اینطوری بود کہ↓ مےرفتن توےبیابون باهم قبر مےڪندن⛏ باهم سجاده پهن میڪردن نماز مےخوندن📿 باهم دوتایےزیارت عاشورا مےخوندن🤲🏻 قرارشون عملیات بعد شرق دجلہ بود🍂" بچہ‌ها‌حواسمون‌بہ‌رفاقتامون‌هست؟!! ☑️ @AhmadMashlab1995
جنگ امروز☝️🏻 اسلحه‌ نمی‌خواد✨ اسلحه‌ ات رو‌ باید‌تو مغزت پرورش‌بدی🌱 که‌بتونی تو دنیای مجازی بـا‌دشمن‌واقعی‌بجنگی💪🏻 نه‌اینکه‌ تو جبهه خودی‌؛ گل‌ به‌ خودی بزنی😉 جنگ این‌ روزا‌ نخبه‌ مومن‌ میخواد‌ نه‌ علاف تـو‌ی فضای مجازی🙃✋🏻 ☝️🏻| ☑️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهیداحمدمشلب 🗣راوی:نورهان(خواهرشهید) #الگوی_برتر قسمت دوم: معرفت، کلید قرب #
📚خاطرات شهید مدافع حرم راوی:سیده سلام بدرالدین (مادرشهید) قسمت اول: در زندگی به معنویت اهمیت زیادی می داد و برای انجام اعمال عبادی خود نظم مشخصی داشت . اهل نماز شب بود زیارت عاشورا،دعای عهد و تسبیحات حضرت فاطمه زهرا(س) را ترک نمی کرد.برای رفتن به عزاداری ائمه معصومین علیه السلام برنامه ریزی می کرد و به این کار بسیار علاقه داشت،ذکرهای روز را می خواند و برای خودش اذکار مشخصی داشت و به مداومت در انجام برنامه های عبادی خود مُصربود . تنها قرآن نمی خواند ،بلکه در آیه های قرآن تدبر و تفکر می کرد و ساعت ها وقت صرف بررسی آیات نورانی قرآن می کرد . تمام تلاش این بود که بعد از فهم دقیق آیات و تفاسیر آن بتواند به قرآن عمل کند و آنچه را از آیات کلام الله یاد می گرفت در زندگی به کار می بست . ✍ماه علقمه @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_ششم نیما هم که طبق معمول عادت دارد مراتخریب کند، فنجان چای به دست به میز نا
خاله مرجان وثنا که می روند ، مادر مرامی کشد به اتاقش ، دوست دارم کمی درد دل کنیم، درباره هرچیزی جز ادامه تحصیل مـن، این را به مادر هم می گویم ، سعی می کند مهربان باشد، این جور رفتار ساختگی اش را دوست ندارم. می پرسد:خب بگو؟ درباره چی حرف بزنیم؟ سرم را روی پایش می گذارم وبه خودم جرأت می دهـم برای صدمین بار بزرگ ترین سوال زندگی ام را بپرسم : میشه بریم سرخاک بابا؟من دوست دارم ببینمش! می دانم الان دست هایش کمی می لرزد واعصابش بهم می ریزد ، همیشه همینجور بوده آخر هم یک پاسخ داده :راهش دوره ، پدرت اجازه نمیده! امامن دنبال چیزی غیراز این می گردم :یعنی اجازه نمیده من یک بار خاک بابامو ببینم؟اصلا بابا چرافوت کرد؟ مریضیش چی بود؟ -وقتی بزرگتر شدی خودت می تونی بری ،اماالان وقتش نیـست. -آخه من حــق دارم بدونم بابام کی بود، چکاره بوده؟ چراهیچی ازش نمیگی!؟ مگه چکار کرده که هروقت یادش میافتی بهم میریزی؟ شانه هایم را میگیرد وسرم را از روی پایش بر می دارد ، نگاهم نمی کند. -به موقعش می فهمی، دوست ندارم دربارش حرف بزنم! -آخه کی؟منکه بچه نیستم! بلند می شود ودر حالی که به طرف در می رود می گوید:بازم فکرکن درباره تصمیمت، بابات می گفت اگه بخوای بری حوزه به فکر یه حجره ام باش برای خودت! نمی فهمم کی رفت ؛ فقط می دانم با این حرف پدر؛رسما آواره شده ام! بالاخره بهانه ای که می خواست را پیداکرد! نویسنـده:خانم فاطمه شکیـبا ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←