eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 صبح است و دلم می تپد از دور برایت...! ‌‌‌دلخوشیِ ابدی‌ام به تو از دور سلام. 🥀 ‌ ‌ 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
..(💙🙂)..  . سہ‌شنبہ‌شدُ‌و‌پَرزدم‌سوی‌تو شدَم‌سائل‌ديدن‌روی‌تو بہ‌اِذنْ‌چهارده‌نور‌پاڪ‌جهان شدم‌جان‌نثار‌امام‌زمان‌عج دوباره‌سه‌شنبه‌و‌دلتنگ‌جمکران شدم. 🌸🌿. 🥀 @AhmadMashlab1995
💔 وقتی حاجتت را به تاخیر می‌اندازد، دارد چیز بزرگتری به تو می‌دهد منتها تو حواست به خواسته‌ی خودت هست و متوجه نمیشوی تو نان میخواهی، او به تو جان می‌دهد... ‌ 🍃 •✾•❤️ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏علت اصلی ریزش نرخ دلار من بدبختم که دیروز دلار خریدم حالا اگه نمی خریدم الان دلار ۵۰تومن شده بود🤨 》آنارشیست چپ دست《 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
🔹محمد محمدی، در حین امربه معروف به شهادت رسید شهید محمدی از بسیجیان پایگاه مقاومت بسیج انصارالامام تهران، روز یکشنبه حوالی ساعت ۱۹ ضمن درگیری با ۷ نفر از اراذل و اوباش تهرانپارس مورد ضرب و جرح با چاقو قرار گرفت و شهید شد. براساس اظهارات شاهدان حادثه، اراذل و اوباش در حین پارک ماشین و خرید نان به اتومبیل خانمی برخورد کرده که پس از اعتراض آن خانم و ورود نانوا به ماجرا درگیری آغاز شد. به گفته شاهدان، اوباش با الفاظ بسیار رکیک، خانم مورد نزاع و نانوا را مورد خطاب قرار داده و فضای وحشت در محله ایجاد نمودند، در همین حین شهید محمدی وارد صحنه شده و از اوباش درخواست میکند که در انظار عمومی، عفت کلام را رعایت کرده و به درگیری خاتمه دهند. اما اراذل و اوباش که در ابتدا ۳نفر بودند به فحاشی ادامه داده و با این پاسدار بسیجی نیز درگیر شدند و سایردوستان خود را نیز مطلع کردند، در جریان این درگیری، یکی از این اراذل که از قبل چاقویی را با خود داشت به پهلوی این بسیجی ضربه وارد میکند که به دلیل عمق زیاد این ضربه و پاره شدن ریه و قلب شهید محمدی، به شهادت رسید. گفتنی است اعضای بدن ‎او به چند بیمار نیازمند اهدا شد و جان دوباره به آن‌ها بخشید. ✅ @AhmadMashlab1995
دشمنان بدانند..! مکانیسم‌ماشه‌اینجاست((: درتهران وَ در دستانِ‌ رهبر ما😎☝️🏻 ‌ ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه می نشینم اما هنوز یخم اب نشده که بخوابم ، ازبعد فهمیدن ماجرا ، یک کلمه
دائم خبرتو از عمو رحیمت می گرفت ، هرروز ، اگه میفهمید مریضی خودشم ناخوش احوال می شد وبرات حمد شفا می خوند ... موقع امتحانات دعا می کرد ، هرسال عید همش می گفت کاش حوراء بینمون بود ، وقتی تو مسابقه های مدرسه و قران و اینا مقام می اوردی ،کلی ذوق می کرد ، شیرینی می داد ... توالمپیاد هم وقتی مقام اوردی برات گوسفند کشت ، حتی اومد فرودگاه ، نمی دونم دیدیش یانه ، هربار کلا یه جوری باعموت قرار می ذاشت که از دور ببینتت... عکساتو می دید گریه می کرد ، می گفت کاش می تونستم یه کاری برای دخترم بکنم ، تو هر تفریحی ، حتی یه خوراکی خوشمزه هم مس خوردیم می گفت کاش حورا این جا بود ... اولین می ترسیدیم توی خانواده مادریت که خیلی مقید نیستن ، توهم راه کج بری ولی عباس می گفت دختر من ، دخترمنه ! یه قدمم کج نمیزاره ، بعدا وقتی توعکسی می دید توی محیطی که خیلی مذهبی نیستن ، تو باحجاب و مقیدی به من می گفت ،دیدی گفتم؟ کلی ذوق می کرد... باخودم که فکر میکنم واقعا هم سالم مانده ام در آن محیط ، شبیه معجزه بوده وانگار کسی دستم را گرفته و نگذارد پایم را کج بگذارم ... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا.. ♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_یکم دائم خبرتو از عمو رحیمت می گرفت ، هرروز ، اگه میفهمید مریضی خودشم
کم کم زبانم باز می شود : به من گفته بودن همون موقع که بچه بودم فوت کرده و حتی نذاشتن قبر شو ببینم... سرم را نوازش می کند : می دونی چقدر هممون دلمون میخواست ببینیمت ، یایه کاری انجام بدیم برات ؟ خیلی برامون عزیز بودی ، الانم هستی ... همین داداشت حامد ، خیلی جاهارو دنبالت میومد ، مثلا همین راهیان نوری که رفتی اومده بود که مواظبت باشه ، ولی مادرت غدغن کرده بود که تو حامد روببینی ، بچم حامد خیلی تنهابود، دلش خوش بود به تو... خاطرات راهیان نور پیش چشمم مجسم می شود و آن شبی که ناشناسی به دادم رسید ، هنوز نمی دانم باید چه احساسی داشته باشم.. نیما هیچ وقت برایم همچنین کارهای نمی کرد با ذوق از حامد تعریف می کرد : حامد رو خودم بزرگش کردم از بچه های خودم عزیزتر ، مادر صدام می کرد ... توچی دوست داری صدام کنی ؟ دوست داری بگی عمه یا مادر؟ هنوز نمی دانم محبتش مادرانه است ، اما دلم نمی خواهد کسی را جای مادرم بنشانم .. زمزمه می کنم : عمه... لبخند می زند : قربون عمه گفتنت بشم عزیزم...بخواب خسته ای ...شب بخیر... ادامہ دارد...🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ♥️ @AhmadMashlab1995 |√
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✨🌱 مے‌گفت: ازاین‌به‌بعدهرغذایے‌درست‌کردیم نذریکے‌ازائمه‌باشه این‌باعث‌میشه‌ماهرروز‌غذاے‌نذر اهل‌بیت
🔅دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز❗️ ♨️گفتم:چرا⁉️ گفت:《چون همیشه خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. 🔆ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》 من هم خندیدیم 😅و گفتم: "خب چه فرقی کرد❓" ♨️ گفت: 《اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
روایتامیگن‌آقا: با جوونا خیلی جفت و جور و میشه... قدر جوونی‌مونو بدونیم عزیزای دل.... حیفه‌ماتو نباشیم... - j๑ïท➺°.• @AhmadMashlab1995
کی وقت کردین انقدر پست بشین ؟؟؟ برای یک متجاوز به ۳۰۰ دختر هشتگ ترند میکنین. (کیوان امام) برای یک مدافع ناموس،مدافع کرامت و شخصیت ، مدافع جایگاه و ارزش ، یک زن مانتوی در قلب تهران که جان شیرین خود رو برای رضای خدا از دست داده و اعضاء بدن مطهرش رو اهدا میکنه میگین ( شهید والا مقام محمد محمدی ❤) @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
آقا بیا که فاجعه از حد گذشته است انسان زمرز هر چه نباید گذشته است #یاایهاالعزیز🥀 | #اللهـم‌عجـل‌لول
تا کی به تمنّاے وصال تو يگانه اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه؟ خواهد به سر آيد غم هجران تو يا نه؟ اے تير غمت را دل عشاق، نشانه "جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه" 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مهدی نظری😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:سال1364🌻 ☘محل ولادت:اندیمشک_خوزستان🌻 🍀شها
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمدکاظم توفیقی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:10بهمن سال1370🌻 ☘محل ولادت:کازرون🌻 🍀شهادت:16بهمن سال1394🌻 ☘محل شهادت:روستای ریتان دمشق_سوریه🌻 ☘نحوه شهادت:بر اثر اصابت ترکش خمپاره به صورت،گردن وپا به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫 join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
💔 اینجا اگر نوڪر شدے در عرش سلطان میشوے زانـو بزن در محضرش طوفان میدان میشوے نام حسیــن بن علے داروے درد عالم است فطرس بگوید یـا حسین وَالله درمان میشوے ‌ 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
میگفت: بخاطرفرمانِ‌امامم‌ داخل‌ِ‌آتش‌هم‌میروم... +اینجوری‌پای‌انقلاب‌‌مون‌وایسیم✌️🏻 ✅ @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂🤣 🍪 ای زیر تانک بروید🤭😱 شما بسیجی هستید یا یک مشت بازمانده قوم مغول !؟🧐 -   الهی کاتیوشا تو فرق سرتون بخوره و پلاکتونم نمونه که شناسایی بشید! -   ای خدا، دادِ منو از این مزدورهای مسلمان نما بگیر!🤲😕 بچه های گردان هرهر می خندیدند😂 و کسایی که اسماعیل رو کتک زده بودن به او چنگ و دندان نشون می دادن😤 و تهدید به قتلش می کردن☝️😠 فریاد زدم: 🗣«مسخره بازی بسه! واسه چی این بنده خدا را به این روز انداختید؟» یکی از اونها که معلوم بود حال و روز درست و حسابی نداره گفت: « از خود خاک بر سرش🤭 بپرسید. آهای اسماعیل دعا کن تو منطقه عملیاتی گیرت نیارم یک آر پی جی حرومت می کنم!»😱 اسماعیل که پشت سر من پناه گرفته بود، هرهر خندید😄 و آنها عصبانی تر شدن😡 گفتم: «چی شده اسماعیل؟ تعریف کن!» اسماعیل گفت: « بابا اینها دیونه اند حاجی. بهتره اینها را بفرستی تیمارستان.  خدا بدور با من اینکار را کردند با عراقیها چی می کنن» -   خب بلبل زبونی نکن. چه دسته گلی به آب دادی؟ -   هیچی. نشسته بودیم و از هم حلالیت میخواستیم که یک هو چیزی یادم افتاد😱 قضیه مال سه چهار ماه پیشه آن موقع که کردستان و بالای ارتفاعات بودیم. خوب !... یک بار قرار شد من قاطرمان🐴 را ببرم پایین و جیره غذا و آب بیاورم. موقع برگشتن از شانس من قاطر خاک تو سر، سرش را سبک كرد🙊 و بسته های بیسکویت که زیر شکمش سرخورده بود خیس شد.»🤥😑 یکی از بچه ها نعره زد: «می کشمت نامرد. حالم بهم خورد»🤭🤢 اسماعیل با شیطنت گفت: «دیگه برای برگشتن به پایین دیر بود. ثانیاً بچه ها گشنه بودند. بسته های بیسکویت را روی تخته سنگی گذاشتم تا خشک شدند👻 و بعد بردم دادم بچه ها، همین نامردها لمباندند و چقدر تعریف کردند که این بیسکویت ها خوشمزه است و ملس است و ...»😂 بچه هایی که دورم جمع بودند از خنده ریسه رفتند. خودم هم به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم😂 ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا 🔅دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای #خداحافظی رف
﴾﷽﴿ ••|یڪی مثل شهدا♥ یڪبار با "روح الله" رفته بودیم بهشت (س) وقتی وارد گلزار شهدا شدیم بهش گفتم: روح الله قیافه هاشون رو نگاه ڪن ، همه نور بالا می زنن ، چقدر چهره های و آسمونی دارن...، روح الله با تعجب نگاهم ڪرد و گفت: نه بابا اینجوریا هم نیست. سال ۶۰ ڪه در باز نشد اینا بیان بجنگن و شهید بشن و دوباره برگردن به آسمون... این ها هم مثل ما بودن ، 💕 درست زندگی ڪردند و به این درجه ی والا رسیدند... خوش به حال روح الله ڪه یڪی بود مثل ، درست زندگی ڪرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد...💕 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @AhmadMashlab1995
••• «وَأَلْـقَیْتُ‌عَلَیْڪَ‌مَحَبَّة‌ً‌مِنِّۍ» تـو‌رابین‌همہ‌محبوب‌ڪردم•♥️• 🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995