💔
اینجا اگر نوڪر شدے در عرش سلطان میشوے
زانـو بزن در محضرش طوفان میدان میشوے
نام حسیــن بن علے داروے درد عالم است
فطرس بگوید یـا حسین وَالله درمان میشوے
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
آقا بیا که فاجعه از حد گذشته است انسان زمرز هر چه نباید گذشته است #یاایهاالعزیز🥀 | #اللهـمعجـللول
سلام حضرت زندگی....😍
مهدی جان💕
العجل مولایم🌱
#یاایهاالعزیز🥀
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
میگفت:
بخاطرفرمانِامامم
داخلِآتشهممیروم...
+اینجوریپایانقلابمونوایسیم✌️🏻
✅ @AhmadMashlab1995
#طنز_جبهه😂🤣
#بیسکویت🍪
ای زیر تانک بروید🤭😱
شما بسیجی هستید یا یک مشت بازمانده قوم مغول !؟🧐
- الهی کاتیوشا تو فرق سرتون بخوره و پلاکتونم نمونه که شناسایی بشید!
- ای خدا، دادِ منو از این مزدورهای مسلمان نما بگیر!🤲😕
بچه های گردان هرهر می خندیدند😂
و کسایی که اسماعیل رو کتک زده بودن به او چنگ و دندان نشون می دادن😤
و تهدید به قتلش می کردن☝️😠
فریاد زدم: 🗣«مسخره بازی بسه! واسه چی این بنده خدا را به این روز انداختید؟»
یکی از اونها که معلوم بود حال و روز درست و حسابی نداره
گفت: « از خود خاک بر سرش🤭 بپرسید.
آهای اسماعیل دعا کن تو منطقه عملیاتی گیرت نیارم
یک آر پی جی حرومت می کنم!»😱
اسماعیل که پشت سر من پناه گرفته بود،
هرهر خندید😄 و آنها عصبانی تر شدن😡
گفتم: «چی شده اسماعیل؟ تعریف کن!»
اسماعیل گفت: « بابا اینها دیونه اند حاجی.
بهتره اینها را بفرستی تیمارستان.
خدا بدور با من اینکار را کردند با عراقیها چی می کنن»
- خب بلبل زبونی نکن.
چه دسته گلی به آب دادی؟
- هیچی. نشسته بودیم و از هم حلالیت میخواستیم
که یک هو چیزی یادم افتاد😱
قضیه مال سه چهار ماه پیشه
آن موقع که کردستان و بالای ارتفاعات بودیم.
خوب !...
یک بار قرار شد من قاطرمان🐴 را ببرم پایین و جیره غذا و آب بیاورم.
موقع برگشتن از شانس من قاطر خاک تو سر،
سرش را سبک كرد🙊 و بسته های بیسکویت که زیر شکمش سرخورده بود خیس شد.»🤥😑
یکی از بچه ها نعره زد: «می کشمت نامرد. حالم بهم خورد»🤭🤢
اسماعیل با شیطنت گفت: «دیگه برای برگشتن به پایین دیر بود.
ثانیاً بچه ها گشنه بودند.
بسته های بیسکویت را روی تخته سنگی گذاشتم تا خشک شدند👻
و بعد بردم دادم بچه ها،
همین نامردها لمباندند و چقدر تعریف کردند که این بیسکویت ها خوشمزه است و ملس است و ...»😂
بچه هایی که دورم جمع بودند از خنده ریسه رفتند.
خودم هم به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم😂
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#خاطرات_شهدا 🔅دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلاماللهعلیها) بودیم. دفعه آخر که برای #خداحافظی رف
﴾﷽﴿
••|یڪی مثل شهدا♥
یڪبار با "روح الله"
رفته بودیم بهشت #زهرا(س)
وقتی وارد گلزار شهدا شدیم
بهش گفتم:
روح الله قیافه هاشون
رو نگاه ڪن ،
همه نور بالا می زنن ،
چقدر چهره های #نورانی
و آسمونی دارن...،
روح الله با تعجب نگاهم ڪرد
و گفت:
نه بابا اینجوریا هم نیست.
سال ۶۰ ڪه در #آسمون باز نشد
اینا بیان بجنگن و شهید بشن
و دوباره برگردن به آسمون...
این ها هم مثل ما بودن ، 💕
درست زندگی ڪردند
و به این درجه ی والا رسیدند...
خوش به حال روح الله
ڪه یڪی بود مثل #شهدا ،
درست زندگی ڪرد
و به درجه رفیع شهادت نائل آمد...💕
#شهید_روح_الله_قربانی
#دوست_شهید
#هر_روز_بایک_شهید
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
•••
#یڪ_آیہ
«وَأَلْـقَیْتُعَلَیْڪَمَحَبَّةًمِنِّۍ»
تـورابینهمہمحبوبڪردم•♥️•
#سورهطہ
🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995⌋
☺️🎡
غرورَم رو😌
مدیونِ حس تو اَمـ🍃
تو حیثیتِ سرزمین منے😻
🌱⌈∞↷ @AhmadMashlab1995⌋
دلم گرفته ای رفیق....
کاش منم شبیه تو کم میشدم از روزگار...
#شهید_احمد_مشلب🥀✨
#مخصوص_پروفایل📲
#استفاده_بدون_لینک_حرام❌
✅ @AhmadMashlab1995
••🧡🖇••
اگهقاطیبشی؛رفیقبشی…؛
دوستبشی؛باامامزمانخودمونیبشی…؛
بیریشہپیشہبشی…؛
بیخوردهشیشہبشی…؛
پشتِرودخونہۍچهہڪنمچہڪنمِزندگی
رشتهیدلتدستِآقاباشه…؛
آقاعبورتمیده(:
#حاجحسینیڪتا💡
✅ @AhmadMashlab1995
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
💢شهادت مرزبان میناب در درگیری با قاچاقچیان سوخت
🔹 بنابر اعلام پایگاه خبری شهدای ناجا صبح امروز یک نفر از مرزبانان رشید و غیور دریابانی ناجا حین انجام وظیفه و ماموریت توقف شناورهای حامل کالای قاچاق سوخت به شهادت رسيد.
🔹بر اساس این گزارش؛ ستوانسوم "محمد احمدی سکل " به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خندهات طرح لطیفیست که دیدن دارد...! :) #شهید_احمد_مشلب🍃✨ #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @AHMADMASHLAB1995
#شــهـادت...
داستـانِ مانـدگار آنـانے اَســت کـه دانستند...؛
دنــــیا
جاے #ماندننیست🍃
#شهید_احمد_مشلب🌻🦋
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
«بسیجیِ شھید!»
همین دو واژه سالهاست
که بھ دادِ انقلاب رسیده است؛
در اوج فتنهها و سختیها و...
و بسیجی عشقی درسینه دارد
کھ هیچ قدرتی را توانِ مقابله
با آن نیست عشقِ بھ #شھادت!🌱
+هرکهبسیجیتر....پَـــر
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
«بسیجیِ شھید!» همین دو واژه سالهاست که بھ دادِ انقلاب رسیده است؛ در اوج فتنهها و سختیها و... و ب
لندن نشین هـاهم الان مشغول پیدا
ڪردن یه پرونده ورزشی چیزی برا
قاتلای شهید هستن کهچند روز دیگه
هشتگِ #اعدام_نکنید بزنن فقط برا
تخریبِ نظام...😒
✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_دوم کم کم زبانم باز می شود : به من گفته بودن همون موقع که بچه بودم فو
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_سوم
خیره می شوم به ماه ، چشمانم گرد می شود ، پیشانیم را می بوسد و انقدر نوازشم می کند که به خواب روم...
کمک عمه سفره صبحانه را جمع می کنم ، صدای زنگ می آید ، عمه از پشت آیفون می پرسد : کیه ؟
ونمی دانم چه جوابی میگرد که باتعجب به من نگاه می کند : یکیه میگه با تو کار داره . میگه اسمش نیمائه ! .....
چشمانم چهار تا می شود ! نیما ؟ اینجا ؟ آمده دنبال من ؟
یک چادر رنگی از عمه میگیرم وسرم می کنم ، در حیاط به سختی باز می شود ، شاید هم چون من عادت به این مدل در ندارم ! ....
پشت به در ایستاده ، با پیراهن سبز تیره و شلوار جین ، صدای نخراشیده باز شدن در را که می شنود ، بر می گردد ..
به محض اینکه چشمش به من می افتد ، مزه پرانی اش شروع شود : به ! خواهر پست مدرن ما چطوره ؟
-علیک سلام
- وعلیکم سلام ورحمه الله و برکاته ! وای عین مامان بزرگا شدی ، البته مامان بزرگ بودی !
- از اون سر شهر پاشدی بیای اینجا تیکه بارم کنی ؟
تازه انگار متوجه موقعیت وشرایط می شود ، شاید با دیدن چشمان سرخ و متورم ، یا صدای گرفته ام ...
سربه زیر می اندازد : متاسفم بابت اتفاقی که افتاده ...
یک اصل مهم در روابط من و نیما می گوید (خنده گرگ بی طمع نیست .) برای همین جواب نمی دهم و منتظر اصل حرفش می شوم....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_سوم خیره می شوم به ماه ، چشمانم گرد می شود ، پیشانیم را می بوسد و انقد
#رمان_دلارام_من
#قسمت_پنجاه_چهار
_دلم برات تنگ شده حوراء ، برگرد پیشمون .
پیداست از طرف مادر برای شست وشو مغز من اعزام شده ،پوزخنده میزنم : تو؟ تو دلت واسه من تنگ شده ؟ هه هه خندیدم !
- جدی میگم ...
-تازشم این مدت که نبودی قدرت دستم اومد، فکرم نکن مامان منو فرستاده اینجا ، خودم اومدم...
-واقعا انتظار داری باور کنم؟
-میخوای بکن میخوای نکن ...
روی پاهایم جابه جا می شوم و سرم را کمی به جلو خم میکنم ، لحنم رنگ خشن به خود می گیرد :
-ببین اقانیما ! ببین برادر محترم ! الان اینجا خونه منه ...
کسی هم نمیتونه منو برگردونه تو خونه ای که با منت توش بزرگ شدم ، میخوام توخونه خودم باشم...
خونه بابای خودِ خودمه ، به مامانمم سلام برسون بگو مثل قبل خیلی دوسش دارم...
گرچه ازش ناراحتم ، اگه دیگه کاری نداری نداری،برو چون زشته جلوی در وهمسایه...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
ادامہ دارد...🕊️
♥️ @AhmadMashlab1995 |√←
سلام علیکم
نتم مشکل پیدا کرده بود
بابت تاخیر عذر خواهی میکنم...
اگر راجب تعداد پارت ها و یااینکه دوست دارید بیشتر یا کمتر تایپ کنم با گوش جان می شنوم...
➡️ @Bent_alzahra_1995
هرکس مبارز است هم دشمن دارد
هم بدخواه
دغدغه نصیب هرکسی نمیشود و همین موضوع حسادتزاست
#شهیدبهشتی
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمدکاظم توفیقی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم🌻 ☘ولادت:10بهمن سال1370🌻 ☘محل ولادت:کازرون🌻
⬆معرفی شهید⬆
😍شهید علی جوکار😍
😍جزء شهدای مدافع حرم🌻
☘ولادت:1فروردین سال1364🌻
☘محل ولادت:روستای اسلامآباد_کازرون🌻
🍀شهادت:16بهمن سال1394🌻
☘محل شهادت:نبل و الزهرا_سوریه🌻
☘نحوه شهادت:در عملیات آزادسازی شهید نبل و الزهرا به فیض عظیم شهادت نائل آمد😔😔
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپی بدون نام نویسنده ممنوع🚫
join↧ఠ_ఠ↧
♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
ای دلـم غصه مخـور فاصلـه ڪــم خواهد شد
عاقبت " ڪـرب وبـلا " بر تو ڪـرم خواهد شد
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
وقتی میبینم دلار دو سه تومن ارزون شده،
یاد این ماشین اسباب بازیا میفتم که ده سانت میکشیدیم عقب
سه متر میرفت:)
💬محمد امامی
#تلخند
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
رفیقامروزوحواستبهمباشه
یهوقتناخواستهسمتگناهینرم
#داداشابـرام♥×-×
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
﴾﷽﴿ ••|یڪی مثل شهدا♥ یڪبار با "روح الله" رفته بودیم بهشت #زهرا(س) وقتی وارد گلزار شهدا شدیم بهش
از آقا حلالیت میطلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم، عشق به #ولایت و تبعیت از ایشان، سعادتمندی را به همراه دارد، مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار ..
فرازی از وصیتنامه
#شهید_حسین_همدانی
#هر_روز_بایک_شهید
@AhmadMashlab1995 |√←