به یک خیابان
منتهی به حرم
نیازمندیم..
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
تومیآییوقلبهایسیاهشدهازتنهاییرا... دوبارهباحضورروشنیبخشخود نورانی
بے #تـو چہ زود مےگـذࢪد،هفتـہ هاے مـآ...🥀✨
#یاایهاالعزیز🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @Ahmadmashlab1995
فرقۍنمیکند!
شلمچه حساب موصل قدس!
یاکوچھ پسکوچههای تهران!
بسیجۍسهمشدویدنپابھ پای #انقلاب است.
#بسیجۍ😎⛓
☑️ @Ahmadmashlab1995
#تلنگر💥
زندگے مثل جلسه امتحان است!
بارها غلط مےنویسیم
پاک مےکنیم🎈
و دوباره غلط مےنویسیم :)
غافل از اینکه ناگهان #مرگ فریاد میزند؛
برگه ها بالـا••➣
☑️ @AhmadMashlab1995
دو آرزو به دل مادر جوانش ماند
کفن برای حسین و حرم برای حسن...
#ایام_فاطمیہ🏴
☑️ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
جبران نمیشوے حتی، به گریههاے عمیق...! #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @AHMADMASHLAB1995
شهیدها هم متولد مےشوند مثل ما
اما مثل ما نمےمیرند...
براے همیشہ زنده مےمانند
مثل تو اے شهید...
تو جدا از همہ متعلق بہ همہاے...🌱
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
#سخن_بزرگان✋🏻
دوستداشتن آدمهاۍ بزرگ،انسان را بزرگ میڪند;
و دوستداشتن آدمهاۍنورانی بھ انسان نورانیت میدهد...
اثر وضعی محبوب، آن قدر زیاداست،
ڪه آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بیارزش علاقه پیدا ڪند...
#استاد_پناهیان🌱
#آدمهرکسیرودوستداشتهباشھ
#شبیهشمیشه!
#مراقبانتخابتباش :)
☑️ @AhmadMashlab1995
چشمان همیشه خسته حاجی...
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_مدافع_حرم
سالروزشهادت🌸🍃
@ahmadmashlab1995💞
#jihad
#martyr
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚ࢪمـآن: #از_نجف_تا_کربـلا🥀✨ نویسنـــ✍🏻ـــدھ: #ࢪضـوان_میــم🌱 #قسمت_شانزدهم -آخ رضوان راستی جواب او
📚ࢪمـآن: #از_نجف_تا_کربـلا🥀✨
نویسنـــ✍🏻ـــدھ: #ࢪضـوان_میــم🌱
#قسمت_هفدهم
این مسیر به پندار دیدگان ظاهر بین غبار آلود ما خام اندیشان ناسوتی،جاده ای است مثل تمام جاده ها که شهری را به شهری دیگر متصل می سازد ، اما در نظر اهل بصیرت و ارباب معرفت این راه نه فقط جاده ای از نجف به کربلا که سلوکی است از غدیر تا عاشورا که تنها وفاداران به آن میثاق ازلی می توانند آن را به سرانجام رسانند و بهای سلوک عاشورایی خویش را به خون بپردازند.
ورنه شمر نیز روزگاری جانباز صفین بود...
برگرفته از کتاب سفر عشق))
دیگه آخر های راه بودیم.این راه هم داشت تموم می شد.مثل همه راه های دیگه.این همه راه رفتیم و به پایانش رسیدیم اما شیرین تر از این راه به والله پیدا نمیشه.فکر کردن به این که تا چندتا تیر دیگه میرسیم به ارباب....اما فکر به اینکه این چندوقت دیگه دوباره این راه رو میبینیم؟بگذریم.
حرف از راه اومد یاد یکی از متن هایی که نوشته بودم افتادم.
موضوع انشا این بود: اگر من جای راه بودم.
نوشتم:من اگر جای راه بودم هیچ گاه بسته نمی شدم.من اگر به جای راه بودم هیچ گاه جلوی انسانی را نمی گرفتم.هرچه با خود می اندیشم به این میرسم که چرا راه را می بندند؟هرکار و عملی هدفی دارد.ولی با خود تکرار می کنم:نه من بازهم اگر جای راه بودم بسته نمی شدم.
بسته بشوم که چه؟که زنی سیلی خورده و پهلو شکسته را به دام بیاندازم؟بسته بشوم که پسر کوه غیرت،فرزند غیرت الله کتک خوردن مادر باردارش را ببیند؟
بسته بشوم که چه؟مگر جای قاری قران زیر دست و پاست؟آن هم تشنه...آن هم حاجی...آن هن جوان...
نه!من جلوی کسی را نمی گیرم.هیچ گاه روبه روی هزاران حاجی خسته و تشنه بسته نمی شدم.بسته می شدم که خون بی رنگ ریخته شده شان را ببینم؟
من اگر جای راه بودم اسم آب و تشنگی که می آمد خود را به آتش می کشیدم.اگر جای راه بودم بسته نمی شدم رو به دخترک سه ساله تشنه و زخمی ابا عبدالله...
نه من اصلا دوست ندارم به جای راه باشم که مرا ببندند.
یک روز در کوچه های مدینه...یک روز در منا...اگر روزی در نینوا بسته شوم چه....
نه من دوست ندارم جای راه باشم
⇦ایـن داستـآن ادامہ داࢪد⇨
j๑ïท⇨⇩
➺°.•| @AhmadMashlab1995♡
📚ࢪمـآن: #از_نجف_تا_کربـلا🥀✨
نویسنـــ✍🏻ـــدھ: #ࢪضـوان_میــم🌱
#قسمت_هجدهم
رسیدیم.فقط چند کیلومتر مونده تا گنبد سردار و سقا رو ببینیم.
قلبمون تند و تند میزنه.دیگه داریم نزدیک میشیم.دیگه همه جا بوی سیب میده.همه جا.همه جا عطر تو میده حسین جانم!
نمی دونم چرا حالمون این جوریه.ولی یک ترسی دارم.یعنی میشه من بمیرم و این چند کیلومتر بمونه؟یعنی میشه من بمیرم و یادم بره چی دیدم توی این راه؟
تنها خواسته ام از خدا این بود که منو تا چندکیلومتر....فقط تا چندکیلو متر زنده نگه داره.
دل من عجیب لک زده برای حسین.
آخه چهل روزی میگذره که بابام...
همه نگاها به روبه رو بود و لحظه شماری می کردن....
توی اون حال و هوای وصال انگار هیچ کس حالیش نبود زیر پنجاه درجه گرما راه میره.رسیدن به حسین چه هوایی داره؟خدایا بگو به من....
این حسین کیست....
یهو دیدم با اون دسته ای که هستیم همه شروع کردن به های های گریه کردن.سرم پایین بود ولی فهمیدم حرم رو دیدن.یک لحظه قفل شدم.چه جوری سرم رو بیارم بالا جلوی ارباب؟من گناهکار روم میشه گنبد و گلدسته حرم پسر فاطمه رو ببینم؟منی که...
بگذریم.این راه رو اومدم که به حسین برسم.حٌر هم شرمنده بود...
انگار رسم این ارباب اینه که همه شرمندش هستن.چه من گناهکار چه حر سینه چاک...
چشمام پر از اشک بود.هنوز سرم پایین بود.دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم و سرم و اوردم بالا.
آخه دلتنگ بودم.دلم انقدر تنگ حسین شده بود که دیگه راه نفسی برام نمونده بود...
آخ بابا جونم.چقدر دلم تنگت بود.آخ بابا جونم چقدر نفس کشیدن بدون تو سخت بود.
آخ بابا جونم....آخ بابا....الان می فهمم رقیه از دوری ات چی کشید...
بابا...
بابا حسینم من رو هم بغل می کنی؟
چهل روز پیش کجا بودی رقیه رو بغل کنی؟منم رقیه ات بابا...
ولی الان دیگه اینجا حرمله نیست....تیر سه شعبه نیست....
رقیه ات در امن و امانه...
ای کاش...
رسیدم کربلا الحمدالله...
⇦ایـن داستـآن ادامہ داࢪد⇨
j๑ïท⇨⇩
➺°.•| @AhmadMashlab1995♡