شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
آخر اے دوست نخواهے پرسيد... کہ دل از دورےِ رويت چہ ڪشيد💔؟! #شهید_احمد_مشلب💕🌸 #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @
هَرگزم
نـقشِتـواَزلوحدِلوجـآن
هَرگزازیـادِمنآنسَـروخَرآماننَـرود...シ
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
💢 شهادت مامور نیروے انتظامے در درگیرے با سارقان و اشرار مسلح
مامور جان برکف ناجا، #سروان_هادے_کنعانے در راه امنیت مردم در درگیرے با سارقان و اشرار مسلح بہ درجہ رفیع شهادت نائل آمد.
بنابر اعلام گزارش پایگاه اطلاع رسانے شهداے ناجا، صبح روز گذشتہ در پے درگیرے مسلحانہ ماموران پلیس با سارقان و اشرار مسلح در شهرستان کارون کہ منجر بہ هلاکت 3نفر از سارقان مسلح شد، مامور جان برکف ناجا #سروان_هادے_کنعانے جمعے فرماندهے انتظامے شهرستان "کارون" بر اثر اصابت گلولہ مجروح و بہ بیمارستان منتقل شد. #سروان_هادے_کنعانے علےرغم تلاش پزشکان بہ دلیل شدت جراحات وارده ساعاتے پیش بہ درجہ رفیع شهادت نائل شد.
#امنیت_اتفاقے_نیست!
#قرارگاه_فرهنگے_مجازے_شهیداحمدمشلب
✅ @AHMADMASHLAB1995
#یڪم_بخندیم😂هفتهبسیجروبهاونبرادریتبریکمیگمکه
بیسیممیدندستشبرایهماهنگکردنغذا
فازاطلاعاتیورمیدارهوکلاسمیزارهجلو
خواهرانبسیجی...😂👌
🌱| @AhmadMashlab1995
ست پدر پسری فقط این:))
مابقیش سوء تفاهمه!
حضرتجانان😌💫
@AhmadMashlab1995
مادرش میگفت:↯
اگر احمد دوباره زنده شود
باز هم به او خواهم گفت ڪه
فداڪارےکن🌸✨
وایناسٺرسمعاشقیبراےاھلبیٺ😌💫
#شهید_احمد_مشلب🌱
#سلام_علے_غریبطوس🦋
#رفیقشهیدمــ ✨
➣@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_سیصدودهم0⃣1⃣3⃣ اونوقت دلیل کارت رو میپرسه
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_سیصدویازدهم1⃣1⃣3⃣
آن شب برای مطرح کردن موضوع دو دل بودم. برای همین از سعیده خواستم که شب پیشم بماند.
بعد از شام همگی دور هم نشسته بودیم که من با احتیاط حرف را پیش کشیدم.
مادر فقط نگاهم کرد. اسرا عصبی شد و گفت:
–ما رو باش که فکر کردیم جناب بادیگارد خواسته زحمتهات رو تلافی کنه، نگو نقشه داشته.
دلم نمیخواست اسرا این طور در موردش حرف بزند.
چشم غرهایی نثارش کردم. سکوت سنگینی حکم فرما شد.
سعیده سعی کرد جو را عوض کند و گفت:
–ببین اون تصادفه حکمتش این بوده ها...به نظرمن که مردخوبیه و...
اسراحرفش را برید و گفت:
–چون ازتوشکایت نکرده مرد خوبیه؟ بعد رو به من ادامه داد:
–راحیل میخوای بری زن یه مرد زن مردهی بچه داربشی؟ مگه توچی کم داری، چه مشکلی داری که اینجوری می خوای ازدواج کنی؟ قیافت که پنجهی آفتابه، درس خونده هم که هستی، از هر لحاظ همه چی تمومی، یه کم صبرکنی مورد بهتری پیدا میشه...چرا گیردادی به این؟ میخوای تا ابد پرستار بچش باقی بمونی؟ اون بانقشه امد بادیگاردت شد که مدیونت کنه و بعد ازت خواستگاری کنه که مجبورباشی جواب مثبت بهش بدی. دیگه از تو بهتر کی رو میتونه پیدا کنه. قیافهی مظلومش رو نگاه نکن اون خیلی هم زرنگه. چطور به خودش حق داده؟
ازحرفهایش مبهوت مانده بودم، اسرا کی اینقدر عوض شده بود، قبلا اصلا در مورد دیگران قضاوت نمی کرد. شاید اثرات دانشگاه رفتن است.
–فعلا که من جواب مثبت ندادم دارم نظر میپرسم. بعدشم من ریحانه رودوست دارم، از شیش ماهگی همش باهاش بودم. اگه اون زنش مرده ما باعثش شدیم، خب منم قبلا نامزد داشتم. ما مسئول اون بچه هستیم. ما یتیمش کردیم و حسرت مادر داشتن رو تا آخر عمرش تو دلش گذاشتیم. چطور دلت میاد در مورد ریحانه اینطوری حرف بزنی؟
بعدشم کمیل همهی معیارهای من روداره. این که اون یه بچه داره، جزوه ایرادهاش حسابه؟
عصبانی شد و گفت:
–اگه صبرکنی کسی پیدامیشه که همهی معیارهات رو داشته باشه. چه عجلهایی واسه ازدواج داری؟ لابد چون ریحانه به تو وابسته شده دلت سوخته، دوباره میخوای زندگیت رو به خاطر یکی دیگه نابود کنی. اصلا تو نظر ما مگه برات مهمه، سرآرش مامان چقدر بهت گفت به دردت نمی خوره مگه گوش کردی، مگه از حرفت کوتاه امدی؟ فکر میکردی با نابودی زندگی خودت میتونی دیگران رو هدایت کنی. گفتن هم کف...
با سقلمهایی که سعیده به پهلویش زد و فریادی که مادر سرش کشید ساکت شد.
–بسه دیگه.
حرفهایش انگار هرچه بغض در این مدت فرو داده بودم را، یک جا به گلویم آورد. از جایم بلند شدم وبه زحمت گفتم:
–هرچی مامان صلاح بدونه همون کار رو میکنم.
به اتاق مادر رفتم و در را بستم و بغضم را رها کردم. وقتی خواهرخودم این حرفها را بزند وای به حال بقیه.
نمی دانم چقدر گذشت، گریه ام بند امده بود و به روبرویم زل زده بودم.
با صدای تقه ایی که به درخورد از جایم بلند شدم وکناری نشستم. سعیده باچشم های پف کرده داخل شد و روبرویم نشست.
–همش تقصیر منه، اگه اون تصادف...
دستش را گرفتم وگفتم:
–جون من دیگه ازاین حرفها نزن، اون تصادف به قول خودت حکمت داشته، باید اتفاق میوفتاد. وقتی یکی نسنجیده حرف میزنه ربطی به تو نداره.
سعیده کنارم نشست.
–راحیل.
–هوم.
–می خوای چیکارکنی؟ نظرخودت چیه؟ انگار خاله هم مخالف نیست چون حرفی نزد.
سکوت کردم.
نگاهم کرد.
–هنوز اونقدر محرم نیستم که بگی؟
–قول میدی به هیچ کس نگی، حتی مامان.
–به کسی نمیگم. به جون تو قسم می خورم،که فقط خودت می دونی چقدربرام عزیزی.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_سیصدویازدهم1⃣1⃣3⃣ آن شب برای مطرح کردن مو
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_سیصدودوازدهم2⃣1⃣3⃣
کمی دل، دل کردم وبعدگفتم:
–راستش از این که ازم خواستگاری کرده احساس غرور می کنم. من کمیل رو خیلی قبولش دارم. از این که اون هم من رو قبول داره حس خوبیه.
سعیده مشکوک نگاهم کرد.
–یعنی دوسش داری؟
بغض کردم و گفتم:
–کاش داشتم. اون برام بیشتر نقش یه معلم رو داره.
سعیده سرش را عقب کشید و با حیرت به چشم هایم نگاه کرد.
–خب پس قضیهی خواستگاری منتفیه. جوابت منفیه دیگه.
با تردید نگاهش کردم.
–به ریحانه فکر کردی؟ همش به این فکر میکنم که خدا بیخود اون بچه رو سر راه من قرار نداده.
سعیده ابروهایش بالا رفت.
–راحیل، به نظر من همون بابای ریحانه اگه بفهمه تو به خاطر مادری کردن برای بچش میخوای بهش جواب مثبت بدی، ناراحت میشه.
–خب اولا قرار نیست کسی بفهمه، اگر مامان به این ازدواج رضایت داد، این موضوع مثل یه راز تا ابد بین من و تو میمونه. دوما به نظرم میتونم با کمیل چیزهایی که دنبالش هستم رو پیدا کنم. همیشه تو رویاهام به این فکر میکردم که ازدواجم یه خروجی معنوی هم داشته باشه. این جور نباشه که صرف این که به یکی علاقه دارم بهش برسم و همه چی تموم بشه.
–خب همین ازدواج خودش کامل شدن دینه دیگه.
–درسته، وقتی موضوع آرش پیش امد، همین کمیل حرفهایی زد که من رو به فکر وادار کرد. اسرا درست میگه هم کف هم بودن رو... آرش بد نبود. من خواستم یه قدم مثبت بردارم، به نظر خودم تا حدودی موفق هم شدم، ولی خب خدا نخواست و نشد. ازدواج با آرش فقط صرفا علاقه نبود. از کارم هدف داشتم و همین راضیام میکرد. وقتی قسمت نشد با خودم فکر کردم حتما من لایق اجرای این هدف نبودم یا شایدم فکرم اشتباه بوده.
حالا که دوباره این فرصت بهم داده شده، خوشحالم. باز ازدواجم میتونه یه اتفاق خوب باشه، اگرم سختی داره، من مطمئنم کمیل نمیزاره بهم سخت بگذره،
سعیده همانطور با بهت گفت:
–آخه راحیل تو خیلی شرایطتت از اون بهتره.
–اگه منظورتوام مثل اسرا زیبایی و موقعیته که اینا چیزی نیست که برای آدم امتیاز باشه. تازه مگه کمیل ازخوشگلی واین چیزها چیزی کم داره؟ امتیازشم از من بالاتره.
لبهایش را بیرون داد و گفت:
–نه، خداییش...ولی منظورت ازامتیاز چیه؟
–مثلاهمین اخلاق خوشی که داره، یاصبوریش توی بیشتر مسائل، یا خیلی چیزهای دیگه، سعیده من یک سال توی خونش بودم. اسرا یه چیزی روهوا میگه چون اصلا کمیل رو نمیشناسه.
سعیده تکیهاش را به پشتی داد.
–راحیل اگه یه چیزی ازت بپرسم راستش رومیگی؟
–اگه بخوام راستش رو نگم جوابت رونمیدم، قبوله؟
–باشه. وقتی یکی رو دوست نداری، واقعا میتونی باهاش زندگی کنی؟
– به نظرم باید همچین مردی رو دوست داشت سعیده، حیفه فقط باهاش ازدواج کرد. انشاالله که خدا هم کمک میکنه.
سعیده خندید.
–یعنی راحیل، عاشق این تئوریهاتم. من یه بار یه جا خوندم، میشه حتی عاشق مردی بشید که دوسش ندارید.
–یعنی چی؟ یعنی آدم می تونه خودش روعاشق کنه؟
–اینطورنوشته بود.
قضیه برایم خیلی جالب شد و ناراحتیام را فراموش کردم و حریصانه پرسیدم:
–خب چطوری؟
–یه خانمه پرسیده بودکه من شوهرم رودوست ندارم ولی اون بندهی خداخیلی زحمت می کشه ومردخوبیه چیکار کنم که دوسش داشته باشم.
کارشناسه کلی بهش راهکارداده بودکه به نظرم جالب بود.
–چه راهکارهایی؟
–حالا که نه به داره نه به باره، راهکار می خوای چیکار، بزار حالا ببینیم خاله چی میگه.
–ولی سعیده به نظر من وقتی یکی مومن باشه، علاقه به وجود میاد. حتی اگر آدم شوهرش رو دوست هم نداشته باشه، دوستی اون با خدا دل آدم رو نرم و لطیف میکنه. بعدشم آدم باید به خودشم نگاه کنه، گاهی باید فکر کنیم که اصلا ما قابل دوست داشته شدن هستیم. شاید اون تکبرمون نمیزاره خوبیهای دیگران رو ببینیم. دوست داشتن دیگران بدون قید و شرط خودش کار سختیه. این که من بگم من مثلا اسرا رو دوست دارم چون بندهی خداست، نه به خاطر این که خواهرمه و خیلی خوبیها در حقم کرده، اینجوری وقتی مثل امروز بهم بتوپه ازش بدم نمیاد و میتونم ببخشمش.
بعد آهی کشیدم و پرسیدم:
–سعیده به نظرت مامان جوابش به این خواستگاری مثبته؟
–نمی دونم، توکه امدی اینجا، خاله اسرا رو صدا کرد توی اون یکی اتاق که باهاش حرف بزنه، منم تنها نشستم توی سالن و گریه کردم.
–دیونه، به جای این که بیای من رو دلداری بدی خودتم نشستی به گریه کردن؟
باصدای در، نگاهمان به طرفش سُر خورد.
اسرا باگردنی کج وارد شد و بغلم کرد.
–راحیل من رو میبخشی؟ عصبانی شدم، نفهمیدم چی میگم. به خدا فقط واسه این که دوستت دارم گفتم. دیگه نمیخوام اذیت بشی.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد رضا صیادی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعوطن✨ 🌴ولادت⇦25فروردین سال1357🌿 🌴محـل ولادت⇦دزفول
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد حمیدرضا ضیایی💫
✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨
🌴ولادت⇦17خرداد سال1349🌿
🌴محـل ولادت⇦تهران🌿
🌴شهـادت⇦29آبان سـال1396🌿
🌴محـل شهـادت⇦بوکمال_سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در درگیـرے بـا تروریسـت هـاے داعشے بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AHMADMASHLAB1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ دَرتِڪیـهۍِاوتِڪیـهبِہاغیـٰارنڪَردیم دِلگـرمۍِما . . تِڪیـ
💔
ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ
دل خسته ام از این همه قیل و قالهـا
از داغ گُنبدٺ شدهام چون هلالها
هی وعده حَرَم به خودم میدهم حُسین
دِلخوش شدم دگر ، به همین خیالها😔
#ازدورسلام
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چہدارَد،دَراَعـمـٰاق
چَشمـٰانَتڪہاینچِنین
جٰـانِمَرابہاِسـٰارَتمۍبَرد...؟!
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#رفیقانہ💫
#صبحتـون_شہـدایے🍵
✅ @AHMADMASHLAB1995
سلام سلام😌🌸
صبحتـۅنبخیـر⛅️
یہ خبـر خووووب😉👌🏻
یہ عکس دیـده نشده از #شھیداحمـد😻✌️🏻
دیـده نشده و خیییلے قشنگ از زمان تحصیل شھید😎🚶🏻♀
الان چندتاییم🤨⁉️
6570..🤔⇦ 6590 تامون کنید تا عکس و بذارم☺️💕
|ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌐|
✅ @AHMADMASHLAB1995
اگه طالب شهادتے بدون که
نماز خوبه اول وقت باشه!
وگرنه همه بلدن که اول غذا بخورن،
اول یه دلِ سیر چت کنند، اول بخوابند!
خلاصه اول همه کاراشونو انجام بدن بعد نماز بخونن!
کسے که دنبالِ شهادته باید
از تموم تعلقات دنیا دست بکشه!
#شهید_محمدحسین_محمدخانے🌸🕊
✅ @AHMADMASHLAB1995
#آیہگرافے✨
[قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ]
نگاههاۍ انتظار آمیز تو را به سوۍ آسمان مےبینیم💙
﴿بقـرھآیھ144﴾🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
سلام سلام😌🌸 صبحتـۅنبخیـر⛅️ یہ خبـر خووووب😉👌🏻 یہ عکس دیـده نشده از #شھیداحمـد😻✌️🏻 دیـده نشده و خیی
داریم به لحظات ملکوتیِ اینقدر شدن👆
نزدیک میشیم😍
زووود باشید دوستاتونو دعوت کنید😃💪
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بابا ایول😎🔥
قشنگ همینطورے ثابت موندینا😅✋🏻
ممنونم واقعا🌸
انشاءاللّٰہ با توجہ بہ تعداد ممبر هاے دیگر پیامرسان ها فردا میفرستم✨
اما شماهم باز تلاش کنین😉 بالاخره هرچے باشہ چنل رفیق شهیدتونہها💕
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
هَرگزم نـقشِتـواَزلوحدِلوجـآن هَرگزازیـادِمنآنسَـروخَرآماننَـرود...シ #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_
{🕊💫~
گر از یـادم رود عالـم؛
#تـو از یادم نخواهے رفت..✨
بہ شرط آن کہ☝️🏻
گہ گاهے؛ تو هم از من کنے یادے :))💕
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
آیتاللہ خامنہاے:
افتخار خودِ من این است کہ یک #بسیجے باشم؛ سعے کردهام اینجورے عمل کنم..
پن: روزتون مبارک ساندیس خوراے باغیرت💣✌️🏻 همیشہ سلامت باشید💫
#رهبرانہ💚
✅ @AHMADMASHLAB1995
#تلنگر🔊
نیڪے بہ پدر و مادر
و خدمت ڪردن بہ آنہا؛
بزرگترین سعادتےست
کہ نصیب خیلےها نمیشہ..
و یا خیلے زود از دستش میدن💔!
✅ @AHMADMASHLAB1995