شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ قهوه زندگی ▶️ چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی، هر یک شغلهای مختلفی دا
#داستانک
◀️ شکار ▶️
پادشاهی صبح زود برای شکار بیرون رفت.
مردی زشت برابر او ظاهر شد، آن را به فال بد گرفت و دستور داد تا او را حسابی بزنند.
.
اتفاقاً شکار خوبی داشت و حیوانات زیادی شکار کرد و خوشحال بازگشت. یادش آمد که آن مرد فقیر را بدون دلیل اذیت کرده است به همین خاطر تصمیم گرفت او را صدا کند و از او عذرخواهی کند. دستور داد او را حاضر کنند، وقتی آمد، پادشاه از او عذر خواست و خلعتی همراه با هزار درهم به او داد. مرد گفت:
.
ای پادشاه من خلعت و انعام نمیخواهم اما اجازه بده یک سخن بگویم، گفت: بگو.
.
گفت : صبح، اولین کسی را که تو دیدی من بودم و اولین کسی را که من دیدم تو بودی، امروزِ تو همه به شادی و طرب گذشت و روزِ من به رنج و سختی، خودت انصاف بده،
بین ما دو تا کدام شوم تر هستیم؟؟!
#خیر_خواه_دیگران_باشیم
@AHMADMASHLAB1995