eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.3هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهاردهم بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار
✍️ در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @AhmadMashlab1995
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
❗️ برخیز ابن ملجم! برخیز که این جماعت لیاقت داشتن امام را ندارند؛ ▫️ جماعتی که یک روز خلافت را به او تحمیل کردند؛ خلافتی که در نگاه او از آب بینی بز بی‌ارزش‌تر بود. اما همین که زمام امور را به دست گرفت، رهایش کردند و تنهایش گذاشتند... ⭕️ برخیز ابن ملجم! ای شقی‌ترین اشقیا! بگذار مردم غم نداشتن و نبودن امام را بفهمند. بگذار مردم بفهمند وقتی امام نباشد، ظلم افسار پاره می‌کند و فقر، بیداد. بگذار رسم این دنیا را بشناسند. اینکه اگر قدر امام درک نشود؛ خدا مردم را از وجود او محروم می‌کند. ▪️ ابن ملجم! تو سفیانی زمان خود بودی که به لطف مردمی که دور امامشان را خالی کرده بودند، به هدف شومت رسیدی. 🔲 ایام شهادت امیرالمومنین، علیه‌السلام، را محضر امام زمان و شما شیعیان تسلیت عرض می‌کنیم. ☑️ @AhmadMashlab1995
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
••• شبـــ قدر شبۍ ڪه بایـد به یـاد روۍ محبوبـــ عزیز آن یـار پنهان رخسار ، بادردمندۍ هاے عاشقانہ نالید و دیدار او را از خداۍ طلبید 🖤 ☑️ @AhmadMashlab1995
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
1_163934341.mp3
5.83M
🥀🖤| خبرچہ‌سنگینہ... 🖤✨|هر شب، شبِ قدر است اگر قدر بدانیم ..! 🌱 🎙 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ @AhmadMashlab1995 ┅═══✼🖤✼═══┅┄
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
+ ماه رمضان صرفا یک "حال" خوش معنوی ایجاد نمیکند زیرا حال که پایدار نیست... يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(بقره/۱۸۳) روزه بر ما به واجب شده تا به برسیم!... 🎤 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ @AhmadMashlab1995 ┅═══✼🖤✼═══┅┄
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
همه ی ما از محمد راضی بودیم☺️ تمـام تعطیلاتش راصرف کمک بـه دیگران میڪرد❤️ اوقات فراغتش خلاصه میشد د
زمانی که نفت کم بود یکروز برادرم عباس در حالی که لباسهایش سیاه و نفتی بود، به منزل آمد! بعد فهمیدیم که بله، ایشان رفته و برای کسانی که توانایی نداشتند که در صف نفت بایستند و نفت به منزلشان ببرند مانند پیرزنها و پیرمردها، در صف ایستاده و برایشان نفت گرفته و به منزلشان برده است. 🌱❣ ✍منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان 🍀 @AHMADMASHLAB1995
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰دعا و توسل از نیازهای اساسی مردم است مسئولان برای برگزاری مراسم شبهای قدر تصمیم‌گی
🔥 💫امام خامنه‌ای : این رزمایش عمومی به معنای واقعی کلمه یک کار اسلامی و خدایی بود، ای کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی روایت کنند این جهاد عظیم و عمومی را، هم در گفتار و هم در نوشتار و هم در کارهای هنری و نمایش ها و پدیده های هنری. ۱۳۹۹/۲/۲۱ ☑️ @AhmadMashlab1995
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امیرالمؤمنین عليه السلام: 🔺بايد خريد و فروش آسان و بر موازين عدل باشد، با قیمت هايى ك
🌸 🔅امام صادق عليه السلام: 🔺هيچ بنده اى كار صدقه دادن را به خوبى انجام نداد، مگر اينكه خداوند بعد از او جانشين خوبى براى وى بر فرزندانش شد ☑️ @AhmadMashlab1995
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆️معرفی شهید⬆️ 😍شهید محمد کیهانی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:20آذر سال1357🌷 🍁محل ولادت:اندیمشک🌷 🍁ش
⬆️معرفی شهید⬆️ 😍شهید روح الله سلطانی😍 😍جزء شهدای مدافع وطن😍 🍁ولادت:1مهر سال1359🌷 🍁محل ولادت:روستای کچب کلوا(آمل)🌷 🍁شهادت:24خرداد سال1394🌷 🍁محل شهادت:سردشت🌷 🍁نحوه شهادت:وی که جزء شهدای مدافع وطن است مسئول عملیات لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا در منطقه «سردشت» در درگیری با گروهک «پژاک» به قافله شهدای کربلا پیوست😔😔 ✍🏻نویسنده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 ㄟ(ツ)ㄏ↧ʝσɨŋ↧ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹