eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 {ولاتُلقُوابِایدِيڪم‌إلَى‌التَّهلکة} خودتون‌وبہ‌دستِ‌خودتون نابودنڪنید...(: بقرہ/195 ✅ @AhmadMashlab1995
🕊🌿♡ براۍ آنچھ اعتقاد دارید؛ ایستادگی ڪنید . . 〖حتۍٰ‌اگرهزینہ‌اش، تنها ایستادن‌باشد (: !〗 ♡| @AhmadMashlab1995
ورزش استقامتی را برایش توضیح داده بودم. می‌گفت:«می‌خوام نفسم باز بشه، یه ساعتِ تموم راحت بدوم، چیکار باید بکنم؟» مهم‌ترین دغدغه‌اش در ورزش، تنفس بود. از تلاش برای رفع این دغدغه‌اش خسته نمی‌شد. نه فقط این دغدغه، در هیچ کاری خسته نمی‌شد. بهانه نمی‌آورد. با هر چه که داشت برای هدفش تلاش می‌کرد. نمی‌گفت وقت و امکانات و بودجه نیست؛ کم نمی‌آورد! نمی‌گفت خسته شدم... در سوریه هم همینطور بود. استقامت داشت و باید کاری را که شروع کرده بود به پایان می‌رساند. نقل از: حسین جوینده-همرزم شهید 📚مناسبت مرتبط: @ahmadmashlab1995🌸🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خواهراش که متوجه شدن داداش توراهی دارن پیشنهاد کردن اسمشو بذاریم "مجتبی" اما بخاطر خوابی که قبل از
برادرشهــید: وقتے پیڪرش را داخـل قبرگذاشتـم ازطــرف همسـر معززش گفتند: چفیه ای ڪہ ازآقاگرفته بااودفن شود.جاخوردم!نمےدانستم ازآقاچفیه ڱرفتہ... رفتند و چفیه رااز ماشین اوردند .مانده بودم باپیڪرش چه بگویم! همیشہ ارادت به آقا(زیدعزه)خودم رابالاترازاومی دانستم.چفیه راڪه روی پیڪرش گذاشتم فهمیدم بہ گرد پایش هم نرسیده ام دراین چندمدت...! یادم هست ڪه چندسال پیـش گفت :شیعیان دربعضی ازڪشورها بدون وضو تصویرآقارا لمس نمےڪنندو گفـت مااینجا ازشیعیان عقب افتادیم... محمودرضابیضایی ☘ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید مجید شیری پز😍 😍جزء شهدای ناجا😍 🍁ولادت:___________🌷 🍁محل ولادت:خمین_مرکزی🌷 🍁شهادت:
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید محمدرضا علیخانی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:3خرداد سال1344🌷 🍁محل ولادت:روستای طلاور_صیدون🌷 🍁شهادت:29آذر سال1394🌷 🍁محل شهادت:سوریه🌷 🍁نحوه شهادت:شهید پس از تحمل جراحات ناشی از زخمی شدن در درگیری با تروریست های تکفیری در سوریه، روز یکشنبه ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۹۴ همزمان با هشتم ربیع‌الاول سال ۱۴۳۷ هجری قمری و سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) در استان حلب سوریه مجروح و چند روز بستری شدن در بیمارستان بقیه الله تهران بستری می‌شود😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 حرفـے، سخنـے👇🏻 @Banooye_mohajjabeh✨ join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‏اصلا تمام آمریکا هم در آتش بسوزد ، ما بیخیال ترور فرودگاه بغداد نمیشویم! ✍🏻امین نیکدل ✅ @AhmadMas
حکم‌اعدام‌سیدمحمودموسوی‌مجد✌️🏻 جاسوسی‌که‌محل‌ترددهای‌ "سپهبدشهیدسلیمانی" رادراختیاردشمن‌قرارداده‌بودصادرشد💪🏼 او برای‌موسادوسیاجاسوسی‌میکرد ‏سیدمحمودموسوی‌مجددرحوزه‌های‌مختلف امنیتی‌به‌خصوص‌درحوزه‌نیروهای‌مسلح‌و نیروی‌قدس ‎ جاسوسی‌کرده‌است🤦🏻‍♂ اواطلاعات‌مربوط‌به"استقرار"و "ترددهای‌سردارسلیمانی" رادراختیار سرویس‌های‌جاسوسی‌بیگانه‌قرار داده بود🗂 👊🏼 @AhmadMashlab1995🥀
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
♡..خاصیتِ رفیق شهید..♡ رفیق شهـید یعنے:❤ تو اوج نا اُمیدی😔 یہ نفر پارتے بین تو و خدا بشہ!🤞 وجوری دس
دنیا شبی ست تاریک و طولانی.... و 🌹🍃 ستاره ای که راه را نشان میدهد بکوشیم که فرصت دوستی در این دنیا و نعمت شفاعتشان در آن دنیا را از دست ندهیم😊🌷 🌸🌷 @AHMADMASHLAB1995
: شرط شهید شدن شهید بودن است.. اگر امروز کسی را دیدید که بوی 🌷 شهید 🌷 از کلام رفتار و اخلاق او استشمام شد،بدانید او شهید خواهد شد و تمام شهدا این مشخصه را داشتند. 🙏🏻🙏🏻 ✅ @AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ اجْعَلْ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِی رُوعِی مِنَ التَّمَنِّی وَ التَّظَنِّی وَ الْحَسَدِ ذِکْراً لِعَظَمَتِکَ وَ تَفَکُّراً فِی قُدْرَتِکَ وَ تَدْبِیراً عَلَى عَدُوِّکَ‏ اى خداوند، هر آرزو و گمان و حسد که اهریمن در دل من افکند تو آن را به ذکر عظمتت و تفکر در قدرتت و تدبیر بر ضد دشمنت بدل نماى. وَ مَا أَجْرَى عَلَى لِسَانِی مِنْ لَفْظَهِ فُحْشٍ أَوْ هُجْرٍ أَوْ شَتْمِ عِرْضٍ أَوْ شَهَادَهِ بَاطِلٍ أَوِ اغْتِیَابِ مُؤْمِنٍ غَائِبٍ أَوْ سَبِّ حَاضِرٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ‏ هر ناسزا و لغو و دشنام در آبرو، یا شهادت باطل، یا غیبت مؤمن غایب یا ناسزا به حاضران و از این گونه که اهریمن بر زبان من مى ‏افکند نُطْقاً بِالْحَمْدِ لَکَ وَ إِغْرَاقاً فِی الثَّنَاءِ عَلَیْکَ وَ ذَهَاباً فِی تَمْجِیدِکَ وَ شُکْراً لِنِعْمَتِکَ وَ اعْتِرَافاً بِإِحْسَانِکَ وَ إِحْصَاءً لِمِنَنِکَ‏ تو آن را به حمد و سپاس خود و افزونى در ثناى خود و بیان مجد و عظمت خود و سپاس نعمت خود و اعتراف به احسان خود و شمارش نعم خود بدل فرماى. نشر دهید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حجاب_من #قسمت_چهل بابا بود سلام پسرم. شما کجا موندین نکنه باز مارو دور زدین خودتون رفتین گرد
از زبان محمد: همین که رفت پشت سرش یه پرستاره دیگه اومد داخل پرستار با خوشرویی_ سلام من اومدم مسکنه مریضمونو بزنم زینب خانوم سرشو بلند کرد و با ترس به پرستاره نگاه کرد. دوباره بغض کرد. چسبید به نازنینو خودشو تو بغلش قایم کرد خندم گرفت اون وسط. معلومه خیلی از آمپول میترسه طاها به شوخی_ خانم پرستار این آبجی کوچولوی من خیلی از آمپول میترسه حالشم بهتر شده لطفا بهش آمپول نزنین وگرنه دوباره با من قهر میکنه پرستار _ اا دختر به این بزرگی از این آمپول کوچولو میترسه؟ آخه اینکه ترس نداره عزیزم زینب خانوم گفت: نمیخوام خوبِ خوب شدم اصلنشم دیگه درد ندارم چشماشو مثل گربه ی شرک کرد و به نازنین نگاه کرد آجی جونم؟ زن داداش جونم؟ بگو آمپول نزنه بعد دوباره محکم بغلش کرد نازنین خندش گرفت شروع کرد به خندیدن نازنین_ خانم پرستار مگه از رو جنازه ی من رد بشی بزارم به خواهر شوهر عزیزم آمپول بزنی پرستار_ نمیشه که آقای دکتر گفته بزنم زینب خانوم: خب دکتر گفت درد داری؟ منم گفتم آره ولی الان کاملاً خوب شده. آجی؟ داداش؟ بریم؟ حوصلم سر رفت هممون خندیدیم طاها پرستارو صدا کرد بُرد بیرون و راضیش کرد که بهش آمپول نزنه طاها اومد تو یه ویلچر هم همراهش بود طاها_ خب خب آبجی خانم باید بریم نوار قلب و اکو هم بدی اگه خوب بودی مرخص میشی زینب خانومم رو به نازنین کرد و گفت آخ جون ویلچر سواری منو طاها زدیم زیر خنده این دختر چقدر شیطونه آخه تند از جاش بلند شد که نازنین کمکش کرد با کمک نازنین نشست رو ویلچر با مظلومیت_ آجی جونم منو هُل میدی؟ نازنین_ چرا که نه فدات شم. بزن بریم و شروع به حرکت کرد زینب خانوم خیلی خوشش اومده بود همینجور اروم میخندید نازنین هم که از خنده ی زینب خانوم ذوق کرده بود سرعتشو بیشتر کرد _ چقدر ساده و بی آلایشه. دقیقا مثل بچه ها پاک و معصومه با کوچیکترین چیزی راحت میشه خندوندش طاها برگشت سمتم و لبخند زد_ آره درست میگی. ولی به همون نسبت که با چیزای کوچیک میشه خندوندش، با کوچیکترین چیزی هم ناراحت میشه. اون خیلی دل نازکه کاش دیگه هیچوقت دلش نشکنه به خاطر عرفان خیلی داغون شد. سعی میکنه قوی باشه، بخنده ولی از چشماش معلومه همه ی خنده هاش الکین و از درون نابوده برگشتم به زینب خانوم نگاه کردم داشت سرفه میکرد از خنده ی زیاد نفس کم آورده بود یه فکری از ذهنم گذشت سرمو محکم تکون دادم و بهش نهیب زدم. این امکان نداره طاها_ نازنین جان بسه دیگه. برای زینب خانوم خوب نیست زیاد بخنده نازنین هم از حرکت ایستاد و آروم به سمت اتاقی که نوار قلب میگیرن رفت در زد اومدن درو باز کردن ویلچرو حرکت داد داخل اتاق ما هم رفتیم داخل کنار ایستادیم نازنین زینب خانومو برد پشت پرده که گوشه ی سمت چپ اتاق بود دوتا پرستار زن و یه مرد داخل اتاق بودن @AhmadMashlab1995