eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله #يا_حبيب_الباڪين جز #حسين ڪیست ڪه در سایہ ے مِهرش برویم رحمتِ اوست ڪ
🌹صلی الله علیڪ یا اباعبدالله بہ سینہ هرڪہ تمناے ڪربلا دارد همیشہ دردل خود روضہ‌اے بہ پا دارد چو مےرسددلم ازگردش زمانہ بہ تنگ دعـا وعرض سلامے بہ ڪربلا دارد @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌼ز عاشقان شنیده‌ام 🍂 #جمعه ظهور می کنی 🍁ز مرز #انتظارها 🌸دگر عبور می کنی 🌼شب
❤️ گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست سر برزمين افكند و گفت خودكرده را تدبير نيست اشكی به زير مقدمش انداختم رحمی كند گفتا كه اشك بی‌ورع در رتبهٔ تاثير نيست 🌴 @AhmadMashlab1995
🕯من شمعم و تو پروانه🦋 💚روایت آشنایی شهید چمران با همسر اولشان💙 وقتی دکتر در آمریکا بود و درس می خواند، برای سخنرانی به جایی رفت و حرف هایی از اسلام زده بود که در همان سخنرانی، دختر خانمی شیفته شخصیت او شده بود. پس از صحبت های اولیه، دکتر به او گفته بود:«اگه میخواهی علاقه ی تو رو باور کنم، باید مسلمون شی.» او مسلمان شد و دکتر نام پروانه را برای او انتخاب کرد. به او گفته بود:«من عاشقم و باید مثل شمع در راه عشقم بسوزم، هر کسی هم که به من نزدیک بشه پروانه ای خواهد بود که بالهایش خواهد سوخت. ممکنه تو این زندگی بسوزی یا حتی ذوب بشی، باز هم قبول میکنی با من باشی؟» و وقتی جواب مثبت شنیده بود، با او گفته بود:«پس اسمت رو میزارم پروانه که هیچوقت، هیچ کدوممون یادمون نره امروز بین ما چی گذشت. اسم خودمم شمعه و هر پروانه ای که به شمع نزدیک بشه عاقبتی جز سوختن نداره.» @Ahmadmashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
رسول اعظم ( ص ) می فرمایند: آفَةُ الدِّينِ ثَلاثَةٌ: 1) فَقيهٌ فاجِرٌ 2) إمامٌ جائرٌ 3) مُجتَهِدٌ جاهِلٌ آفت دين سه چيز است: ۱) داناى بد كار ۲) پيشواى ستم كار ۳) مجتهد نادان نهج الفصاحه 🥀| @AhmdMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 مقام معظم رهبری: خداوند بر خانواده شهدا صلوات میفرستد.... #عکس_باز_شود #متن_در_عکس
🔥 مقام معظم رهبری: این شهید یك دانشمند بود؛ یك فرد برجسته و بسیار خوش استعداد بود. خود ایشان براى من تعریف میكرد كه در آن دانشگاهى كه در كشور ایالات متحدهى آمریكا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور كه به ذهنم هست ایشان یكى از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب میشده - تعریف میكرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در كارهاى علمى را. یك دانشمند تمام عیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانه ى این دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آینده ى دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موسى صدر در لبنان و مشغول فعالیتهاى جهادى شد؛ آن هم در برهه اى كه لبنان یكى از تلخترین و خطرناكترین دورانهاى حیات خودش را میگذرانید. ما اینجا در سال 57 مىشنیدیم خبرهاى لبنان را. خیابانهاى بیروت سنگربندى شده بود، تحریك صهیونیستها بود، یك عده هم از داخل لبنان كمك میكردند، یك وضعیت عجیب و گریه آورى در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود. ✅ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید سعید خاجه صالحانی😍 😍جزء شهدای مدافع حرم😍 🍁ولادت:8فروررین سال1368🌷 🍁محل ولادت:پاکد
⬆معرفی شهید⬆ 😍شهید امیر سلیمانی😍 😍جزء شهدای مدافع وطن😍 🍁ولادت:۲آبان سال۱۳۷۸🌷 🍁محل ولادت:علیار_ارومیه🌷 🍁شهادت:۳اردیبهشت سال۱۳۹۹🌷 🍁محل شهادت:لب مرز ارومیه🌷 🍁نحوه شهادت:وی در ۳اردیبهشت ۱۳۹۹، یعنی در۲۱ سالگی لب مرز ارومیه در حین تمرین نظامی با ضربَت گلوله شربت شهادت را نوشید😔😔 نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه کپی بدون نام نویسنده🚫 حرفـے، سخنـے👇🏻 @Banooye_mohajjabeh✨ join↧ఠ_ఠ↧ ♡✿ @AhmadMashlab1995✿♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸 می‌گفت بعد از #نماز وقتی سرتون رو به سجده می‌گذارید و بدنتون آروم میشه✨.اونجا با خودتون خلوت کن
خاکریز خاطرات🍃 بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم،خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم :محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.🌿 🌹 ☘ ♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_چهارم ليلا به آرامي  مقابل  مادر حسين  مي ايستد پيرزن  نگاه  مهربانش  را به 
🌷🍃🍂 سرش  پايين  است  و انگشت هايش  را در هم  فرو مي كند. نگاهي  گذرا به  حسين كه  مقابلش  نشسته ، مي اندازد: «به  چي  فكر مي كنه ؟ حتماً به  اين  پسره ... عجب شانسي  دارم  من !» طلعت  كه  تا آن  لحظه  با لبخند موذيانه اش  حركات  ليلا را زير نظر داشت ، لب  به سخن  باز مي كند: - خيلي  خوش  آمدين ... قبل  از  هر چيز مي خوام  خواهرزادة  بسيار عزيزم  روخدمت  شما معرفي  كنم . سپس  نگاه  خندانش  را به  فريبرز دوخته ، ادامه  مي دهد: «فريبرز جان  تازه  ازخارجه  آمدن ، تحصيل  كردة  فرنگن ، من  و آقا اصلان  وقتي  فريبرز جان  بي خبر به خونمون  آمدن  واقعاً شوكه  شديم » و نگاه  ذوق زده اش  به  فريبرز دوخته  مي شود: - لااقل  خاله  جان ! قبلش  خبر مي كردي ... گاوي ... گوسفندي ... پيش  پات مي كشتيم فريبرز يقة  كُتش  را جابه جا كرده  با شرمندگي  مي گويد: - نه  خاله  جان ! مي خواستم  سورپريز باشه . طلعت  با هيجان  مي گويد: بله ... فريبرز جان  مي خواستند براي  ما «سور» باشه  نه ... «سوپ » باشه ...نه ... هماني  كه  گفت  باشه ... ... نویسنده :مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_پنجم سرش  پايين  است  و انگشت هايش  را در هم  فرو مي كند. نگاهي  گذرا به  حسين
🌷🍃🍂 نگاه  جمع  به  فريبرز دوخته  مي شود. نگاه  تحسين برانگيز اصلان  از فريبرز روي  گردان  نيست . با لبخند رضايت  سر تكان  مي دهد.علي  كه  چند تار موي  سبيل  پرپشتش  را بين  دو انگشت  مي تاباند، از كنج  چشم به  او نگاه  مي كند. لبان  گوشتيش  را حركت  داده ، سخن  آغاز مي كند: - پس  با اين  حساب  ما خيلي  سعادت  داشتيم  كه  آقا فريبرز امروز تشريف آوردن  تا چشممون  به  جمال  ايشون  روشن  بشه .رو به  فريبرز مي كند و ادامه  مي دهد: - با اين  حساب  آقا فريبرز به  وطن  برگشتن  تا موندگار بشن  و به  مردم خدمت كنن . طلعت  چون  اسب  رَم  كرده ، وسط  حرف  علي  مي پرد:. - اگر دستشو بند كنيم ... محاله  برگرده .مادر حسين ، به  حسين  نگاه  مي كند و او هم  به  ليلا. ليلا كه  سرخي  به  گونه هاي  برجسته اش  دويده ، لب  به  دندان  مي گزد و چشم  به قاليچة  زير ميز مي دوزد. علي  در اين  سكوت  ايجاد شده  از ردّ و بدل  نگاهها، رو به اصلان  مي كند و باب  سخني  ديگر باز مي كند: -آقا اصلان ! شنيدم  شما هم  فرش  فروشي  دارين  و مثل  من  اهل  كسب  وكارين ، من  به  همين  حسين ، داداشم  گفتم : درس  و دانشگاه  رو ول  كن  و بيا پيش خودم  تا فوت  و فن  كارو يادت  بدم ... ... نویسنده :مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_ششم نگاه  جمع  به  فريبرز دوخته  مي شود. نگاه  تحسين برانگيز اصلان  از فريبرز
🌷🍃🍂 -يهو چشم  باز مي كني  و مي بيني  صاحب  همه چيز شدي . مثل  من ، خانه ... ماشين ... چند جريب  زمين ... فروشگاه  لوازم  يدكي ... .حسين  غضب آلود به  علي  نگاه  مي كند. مي خواهد حرفي  بزند كه  مادر با اشاره  او را به  سكوت  دعوت  مي كند.  فريبرز كه  تا آن  لحظه  ساكت  بود؛ پا روي  پامي اندازد، شانه  عقب  رانده ، يك  دست  به  روي  مبل  تكيه  مي دهد و با دست  ديگر درحاليكه  انگشت  كوچك  خود را از ديگر انگشتان  جدا كرده ، با شست  و سبابه اش شيريني  برداشته  مي گويد:  -حرف  اول  رو تو دنيا، علم  و تكنولوژي  مي زنه ، اساتيد ما تو دانشگاه هاروارد معتقد بودند كه  دنياي  امروز دنياي  كمپيوتره ، يكي  از فيلاسوفاي  بزرگ تو دانشگاه  نيوجرسي  سخنراني  مي كرد و مي گفت : قرن  حاضر... قرن  مغز وتفكره ...  صحبت ها بالا مي گيرد، علي  از كاسبي  سخن  مي راند و فريبرز از تخصص  وتحصيلات  و طلعت  سخنان  فريبرز را با آب  و لعاب  به  رخ  جمع  مي كشيد.ليلا گوشة  روسري اش  را مرتب  دور انگشتانش  مي تاباند و پاهايش  راناخودآگاه  به  هم  قفل  مي كرد. ... نویسنده :مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_لیلا 🌷🍃🍂 #قسمت_هفتم -يهو چشم  باز مي كني  و مي بيني  صاحب  همه چيز شدي . مثل  من ، خانه ... م
🌷🍃🍂   به  گفتگوها توجهي  ندارد و گاه  و بيگاه  حسين  را كه همچنان  سرش  پايين  است  زير چشمي  مي پايد، در دل  مي گويد:- حسين ! چرا ساكتي ! تو هم  يك  حرفي  بزن ، اين جوري  نبودي ، خداي  من ! چرا چايش  رو نمي خوره ... نكنه  ديگه  منو نمي خواد... نكنه  پشيمان  شده ...  نگاه  ليلا با نگراني  به  ديوار مقابل  دوخته  مي شود و به  ساعت  قاب  سفيدي  كه پرتو رنگين كماني  از نور چلچراغ  به  روي  شيشه اش  افتاده  بود. يك  ساعت  ازآمدن  آنها گذشته  است  و زمان  براي  او چه  دير و دشوار مي گذرد  گويي  عقربه هاي  ساعت  هم  از حركت  باز ايستاده اند در اين  دل آشوبي  و بلوا، ناگاه چشمش  به  بشقاب  حسين  مي افتد. افكار ماليخوليايي  به  ذهنش  هجوم  مي آورند،غوغا به  پا مي كنند: - چرا نمي خوره ؟ چايش  هم  كه  سرد شده ... يعني  خجالت  مي كشه ... اينقدرخجالتي  نبود! پس  مريم  راست  مي گفت : چيزي نخوردن  يعني  پسند نكردن .شيريني  شو نخورده  يعني ... .دوباره  به  بشقاب  نگاه  مي كند، آرزو مي كند بعد از رفتن  مهمانها شيريني درون  بشقاب  حسين  نباشد: - عجب  فكر احمقانه اي ! خجالت  مي كشه ... آره  خجالت  مي كشه ... ... نویسنده :مرضیه شهلایی @AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔 همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ صُنْ وَجْهِی بِالْیَسَارِ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و آبرویم به توانگرى مصون دار وَ لاَ تَبْتَذِلْ جَاهِی بِالاِقْتَارِ فَأَسْتَرْزِقَ أَهْلَ رِزْقِکَ وَ أَسْتَعْطِیَ شِرَارَ خَلْقِکَ فَأَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِی‏ و جاه و منزلتم را به بینوایى مکاه، آن سان که از دیگر روزى خوارانت روزى بطلبم و دست پیش بندگان شریر تو دراز کنم، آنگاه به ستایش کسى که به من بخشیده است فریفته شوم‏ و أُبْتَلَى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِی وَ أَنْتَ مِنْ دُونِهِمْ وَلِیُّ الْإِعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ‏ و به نکوهش کسى که دست منع فرا روى من داشته مبتلى گردم، و حال آنکه کسى که توان بخشیدن و منعش هست تنها تویى و بس نشر دهید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹صلی الله علیڪ یا اباعبدالله بہ سینہ هرڪہ تمناے ڪربلا دارد همیشہ دردل خود روضہ‌اے بہ پا دارد چو م
🌹صلی الله علیک یا اباعبدالله چشمم به عڪسهاے حرم وا ڪہ مےشود غم وسعـٺ گلوے مرا جمع مےڪند با اینڪہ روسیاه ترین خلـق عالمم ،آبـروے مرا جمع مےڪند @AhmadMashlab1995
☀️آغاز تابستان ۹۹ با خورشیدگرفتگی جزئی 🔹امروز همزمان با آغاز فصل تابستان و در روز اول تیر آسمان کشورمان شاهد خورشیدگرفتگی حلقوی است که از ایران به صورت جزئی دیده می‌شود به گفته دبیر انجمن نجوم آماتوری ایران بیشترین درصد گرفت خورشید در چابهار و دریای عمان رخ خواهد داد که به ترتیب ۹۸ و ۹۹ درصد از سطح خورشید توسط ماه پوشانده خواهد شد. بزرگواران نماز آیات واجب است. @AhmadMashlab1995
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
🌠☫﷽☫🌠 بی توجهی یا کم توجهی به توصیه رهبر حکیم انقلاب... ⁦⁉️⁩چرا به توصیه حضرت آقا توجه کافی نمی کنیم⁦⁉️⁩ 🥀 هر کس به حاج قاسم سلیمانی ارادت داره دقت کنه... حاج قاسم سلیمانی می گفت: در جنگ ۳۳ روزه لبنان و اسرائیل، آقا(رهبری) گفتن به بچه‌های حزب الله لبنان بگو دعای جوشن صغیر بخونن. از رادیو و تلویزیون حزب الله و مناره‌های مساجد و حتی کلیساهای ضاحیه جنوب، راه به راه، این دعا هر روز پخش می شد و در نهایت، حزب الله بر اسرائیل پیروز شد! ⁦🤲🏻⁩ در مملکت خودمون بعد از توصیه آقا به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه برای برطرف شدن بیماری چه اتفاقی افتاد⁦⁉️⁩چرا پیام آقا تبدیل به پویش نشد⁦⁉️⁩ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه به یاری خدا پویش مردمی قرائت دعای هفتم صحیفه سجادیه
🌻🦋 یعنی چی؟🍃.. ب:باز ی:یک ن:ندای عظیم ا:از ل:لبیک یا ح:حسین ع♥️ ر:رسید ولی م:مهدی ﴿عج﴾ ی:یار ن:ندارد😔🖤✋ یا صاحب الزماݩ💔😭🌱 🌳🍃○•°۞؎ ♡:) @AhmadMashlab1995