شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
امشب ساعت 21:45دقیقہ یہ خاطره جذاب و جدید از شھیداحمـد داریـم😌🌸 همراهمونبمونید🌱
خاطرات #شهید_احمد_مشلب🌷
راوے: مادر شہید
یکے از اتفاقهاے مہمے کہ قبل از شہادت براے شہید رخ داد، اصرار ایشان براے رفتن بہ کار جہادے در زمان استراحتشان بود.. مسئول کار مخالف بود اما شهید اصرار داشتند و ساکشون و در ماشین گذاشتند تا بہ جبهہ برودند..
حکایت، حکایتِ اخلاص و عزم او براے کار تا زمان شهادت است🌿🕊
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب💫
#کپی_با_ذکر_منبع✔️
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
"😌💙"
بِهتَوَڪُلاِسْمِاَعظَمَتْ . . .
بِسْــــــمِاللهالْرَحْمٰنِالْرَحیٖـــــم!
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ بیچاره ام برای دِلم فِکرِ چاره کن اربابِ مَن، به رَعیَّتِ خود
.
سلام من به تو♥️
آقای بی نظیر:)
سلام و عـَرض ادَب
ایهاالامیرِ . . .😌🌱
#ازدورسلام😔
#السلامعلیکیااباعداللهالحسین🦋
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌹
#ما_ملت_امام_حسینیم...
🍃@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خستہایـم از غـم هجـࢪان و...💔🕊 #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸 | #اللهـمعجـللولیـڪ
اے ظھورت
دردهـاراخوشتـریندرمـاݩبیـا..❤️!
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
توجهتوجھ❗️❗️
اینهفتهوهفتهبعدیتبلیغداریمبرایکانالاییکه تازهتاسیسهستن
تویجذبایقبلیمونتا۵۰تاجذبداشتیم...
پسبشتابید☺️🖐
باقیمتخیلیکم . . .🍃🙂
⇩
@Bent_alzahra_1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر تو با من نیستے...
یاد تو همراه مَن است! :)♥️✨
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸💕
#رفیقانہ🌿
#صبحتـون_شہـدایے🍵
✅ @AHMADMASHLAB1995
#سخن_بزرگان🌱
- کاش بہ جاے ریاضت، عمرم را در راه
تقرب بہ #امام_زمان{عجلاللہ} صرف کرده بودم..!
#شیخ_نخودکے💫
|صحیفہےمھدیھ|
#رفقاتادیرنشدهیہکارےکنید :))
✅ @AHMADMASHLAB1995
#بخندیم😁
#استاد_رائفےپور:
با یہ آتئیست(خدا ناباور) داشتم بحث میکردم، وقتے کار بہ جایے رسید کہ دیگہ جواب منطقی نداشت بهم بده گفت:
بہ قرآن خدا وجود ندارههه!😂🚶🏻♂
✅ @AHMADMASHLAB1995
خبرنگـار: واࢪد قـدس خواهیـم شـد؟
سیدحسـننصـراللّٰہ: مـن بہ ایـن موضو؏ یقیـن داࢪم🌸✌️🏻
#رفیقشهیدمــ✨
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#حذف_لوگو_حرام🚫
✅ @AHMADMASHLAB1995
#حدیثگرافے🌼🦋
#داستان_شیعہ🌿
مردے بہ امام حسین{علیہالسلام} گفت: من شیعہ شما هستم. امام فرمودند: تقوا داشتہ باش! چیزے نگو کہ خدا بگوید «دروغ گفتے و در ادعایت، گمراهے بہ خرج دادے.» شیعہ ما، کسے است کہ قلبش از هرگونہ شائبہ و دغلکارے، پاک باشد. بنابراین بگو: من، از دوستان و علاقہمندان شما هستم.
✅ @AHMADMASHLAB1995
#ولایتمدارۍ_بہ_سبڪ_شھدا🌷
امامزمانمانحےوحاضر است؛
واوپشتیبانهمہشیعیانمےباشد🌱🖇
ازیاداوغافلنگردید :)))
#شهید_مصطفے_ابراهیمےمجد🌸🌹
✅ @AHMADMASHLAB1995
«📷✨»
درآنجایےکھفکرش💬
رآنمےکنید . .
مادرنزدیڪشـماهستیم!✌️🏼🕶
#قاسمنا♥️✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
برادر تو هدیہے خدا بودے بہ زندگیامون... تا قلب هامون دوباره زنده بشه :)♥️🍃 #شهید_احمد_مشلب🌸✨ #هر_ر
شده با عکس ڪسے حرف دلت را بزنے؟!
و دلت را بہ همین شیوه تسلا بدهے💔…!
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دویستونودودوم2⃣9⃣2⃣ گوشی را گرفتم و تشکر
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_دویستونودوسوم3⃣9⃣2⃣
با زهرا خانم به طرف پارک دویدیم.
–شوهرتون نمیتونه به کمیل کمک کنه؟
–بهش گفتم، میگه مگه من قلدورم که برم دعوا کنم. کلا با کمیل شکر آبه، ولش کن. فقط دعا کن اتفاقی برای داداشم نیوفته.
شاید شوهر زهرا خانم راست میگفت چرا باید خودش را به درد سر بیندازد. همش تقصیر من است. بیچاره کمیل به خاطر من دوباره به درد سر افتاد. همین که به پارک رسیدیم باران گرفت. کمیل نفس زنان روی نیمکتی نشسته بود و به فریدون که نقش زمین بود خیره نگاه میکرد. کمی لب کمیل پاره شده بود و خون روی چانهاش ریخته بود.
ولی سرو صورت فریدون پر خون بود. زهرا خانم با دیدن فریدون هین بلندی کشید و به صورتش زد. به سمت کمیل رفت و گفت:
–وای داداش چیکارش کردی؟ حال خودت خوبه؟ کمیل سرش را به علامت مثبت تکان داد. زهرا خانم آرام گفت:
–داداش حالا بلایی سرش نیاد؟ کمیل عصبی گفت:
–این سزای کسیه که حرمت حالیش نیست. همان موقع پلیس هم رسید. فریدون با دیدن ماشین پلیس انگار جان گرفت. بلند شد و با سر و صورت خونی به طرف ماشین پلیس که کنار خیابان پارک شد دوید و فریاد زد:
–جناب سروان اینجاست، بیایید اینجا، من شکایت دارم.
دو مامور فوری خودشان را به کمیل رساندند و در مورد حادثه، سوالهایی پرسیدند. بعد هم مامورها هر دویشان را به کلانتری بردند. التماسها و توضیحات زهرا خانم هم در مورد بیگناهی برادرش فایده نداشت.
بعد از رفتن آنها زهرا خانم گفت:
–راحیل جان تو میتونی پیش بچهها بمونی؟ من با شوهرم برم کلانتری.
–منم باهاتون میام؟
زهرا خانم فکری کرد و گفت:
–آخه بچهها تنها میمونن. دوتا زن بریم اونجا چیکار؟ باید این جور وقتها یه مرد باشه.
زهرا خانم کلید آپارتمان کمیل را داد و گفت:
–تو برو داخل الان بچهها هم میان. میدونم اونجا راحت تری.
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، عذاب وجدان یک لحظه رهایم نمیکرد.
ناهار حاضری برای بچه ها آماده کردم. بعد از خوردن ناهار پسرا پای تلویزیون نشستند و ریحانه هم خوابید. نمی دانستم باید چه کار کنم. نگران بودم. گوشی را برداشتم و به زهرا خانم زنگ زدم. زهرا خانم گفت که فریدون را برای بستن زخمهایش به درمانگاه بردهاند و کمیل هم باید فعلا تا صبح روز شنبه در بازداشتگاه بماند.
–وای زهرا خانم همش تقصر منه، آقا کمیل به خاطر من...
–ای بابا این چه حرفیه؟ انتظار داشتی وایسه نگاه کنه؟
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دویستونودوسوم3⃣9⃣2⃣ با زهرا خانم به طرف
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_دویستونودوچهارم4⃣9⃣2⃣
روی صندلی که نشستم با چهرهی عبوس و متعجب سعیده روبرو شدم.
تا ریحانه را دید شروع به سوال کرد. نمیدانستم قضیه را بگویم یا نه، برای همین فقط گفتم:
–امشب پدرش نیست. دنبالم گریه کرد منم آوردمش.
بی تفاوت به خیابان خیره شد.
–اگه اخراجت نکردن خودت امدی بیرون دیگه ناراحتی نداره؟
–بیکاری ناراحتی نداره؟
–خب می خواستی بیرون نیای...
–خب مجبورشدم.
مشکوک نگاهش کردم.
–خب قانونشون رو رعایت میکردی.
–یه جوری میگی قانون، انگار وزارت کار تصویب کرده.
–خودت میگی قانون.
–نه اشتباه گفتم، چون نمیدونستم اسمش چیه، از خودشون یه چیزایی میگن آدم شاخ در میاره.
–یعنی چی؟ محیطش بد بود؟
سرش رو به علامت تاییدتکان داد و گفت:
–همکارام تعطیل رسمی بودن، بعد دستش را در هوا چرخاند و گفت:
–رسمی ها... ازنوع عید نوروز، اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می شنویا راحیل. تعطیلات تابستونی دانش آموزان رو تصورکن...درهمون حد.
با چشم های گرد شده نگاهش کردم وگفتم:
–خب زودتر میومدی بیرون.
–دیگه هی تحمل کردم، گفتم مثلا کارم رو از دست ندم. بعد تکهایی از موهایش را که کنار صورتش ریخته بود را با دست گرفت و ادامه داد:
–حالا من این دوتا شوید رو میزارم بیرون و یه کم آرایش می کنم، فکرمی کنند منم مثل خودشونم.
–ای بابا... حالا ناراحت نباش، دوباره کار برات پیدا میشه، کارخوبی کردی امدی بیرون. بعد لبخند زدم.
–صبرکن دو ماه دیگه که درس منم تموم میشه دوتایی دنبال کار می گردیم.
–اوه، ول کن راحیل، تو چرا دنبال کارباشی؟ خاله اونقدرآشنا داره مگه توبیکار میمونی.
باتعجب گفتم:
–مامانم؟
–آره بابا، تابهش گفتم بیکارم گفت، کار هست ولی تو شاید نخوای اونجا کار کنی.
گفتم خاله کار میکنم دیگه از اینجایی که امدم بیرون داغونتر نیست که. یه تلفن زد، برام توی یه موسسه کار پیدا کرد.
خوشحال شدم.
–عه، پس دیگه غمت چیه؟
–آخه یه مشکل بزرگ داره.
–چی؟
–شرایطش اینه که حجاب داشته باشم، اونم ازنوع کاملش...
پقی زدم زیر خنده. ریحانه هم خندید.
–وای سعیده یه جوری غم بادگرفته بودی فکرکردم چی شده. خب وقتی میری محل کارت طبق قانون اونا باش، میای بیرون مدل خودت باش.
–آخه وقتی به خاله این روگفتم، گفت با این کار دیگران بهت ظنین میشن. حالا فکر میکنن چه خبره. منم گفتم من چندین ساله این تیپی هستم، شده جزوه علایقم، اینجوری دوست دارم.
اونم گفت، دوستداشتنیهات رو عوض کن...انسان توانایی توی وجودش هست که می تونه به هرچیزی علاقمند بشه و از هر چیزی بدش بیاد.
باتعجب نگاهش کردم.
–ازحرف مامانم ناراحت شدی؟
–نه بابا، گیج شدم وهمش دارم به حرفهاش فکر میکنم. آخه چطوری عوضش کنم؟ مگه میشه یه چیزی رودوست داشته باشی بعد اَجی مَجی کنی یهو دوسش نداشته باشی. نفس عمیقی کشیدم.
–شدنش که میشه، حداقل میشه بهش فکر نکنی یاکمتر فکرکنی، ولی یهویی نمیشه، زحمت داره...بعد باانگشت سبابه ام به سرم اشاره کردم، همش هم زیرسر اینه...
یعنی چقدرطول میکشه؟
–اونش دیگه واسه هرکسی فرق داره...
–چه فرقی؟
–فکر کنم به میزان علاقه و درصد مهم بودنش، البته پشتکار آدمها هم مهمه، یکی که پشتکارش بالاست زود هم به نتیجه میرسه.
–خب الان من بایدچیکارکنم؟
شانه ایی بالاانداختم.
–خب ازمامان بپرس.
–آخه من از شنبه بایدبرم اونجا سرکار، فکر نکنم توی دو روز بشه کاری کرد.
به روبرو خیره شدم.
–همهچیز به خود آدم بستگی داره. خود منم تا حالا نمیدونستم آدم اگه واقعا اراده کنه میتونه خیلی چیزها رو فراموش کنه..
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد محمدطحان چوبمسجدی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨ 🌴ولادت⇦29دی سال1361🌿 🌴محـل ولادت⇦س
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد فرهاد حاجیمحمدی💫
✨جـزء شهـداے مدافعوطن✨
🌴ولادت⇦1بهمن سال1362🌿
🌴محـل ولادت⇦تهران🌿
🌴شهـادت⇦14آبان سـال1394🌿
🌴محـل شهـادت⇦اتوبان حکیم_تهران🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦به علت تصادف حین ماموریت بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AHMADMASHLAB1995 』
خاطرات #شهید_احمد_مشلب🌻
راوے: مادر شہید
ارتباط احمـد با خانواده، ارتباطے خاص و سرشار از عشق، لطافت، محبت، رحمت و احترام بود..
او جوانے مهربان و مطیع بود ڪہ بہ دنبال جلب رضایت همہ اعضاے خانواده بود. احمـد پشتیبان و دوست من بود!🧡🌸
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب🪴
#کپی_با_ذکر_منبع✔️
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ بیچاره ام برای دِلم فِکرِ چاره کن اربابِ مَن، به رَعیَّتِ خود
💔
ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ
صُبحگـٰاھـٰانکہِخٖیـٰالتبہِسَرممۍآیَد..
دَستبَرسینہِدلـَمسَمتحَـرممۍآیَدحُـسین
#ازدورسلام
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اے ظھورت دردهـاراخوشتـریندرمـاݩبیـا..❤️! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸 | #اللهـم
>•🌸•<
جانم بھ فدايت!
تو آرزوے هر مشتاقے
که آرزو کند♥️:)
#دعاے_ندبہ
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
42.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا دریاب!🕊
منے کہ تنها تو را دارد و بس!💔🍃
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#رفیقانہ✨
#کار_خودمونہ✌️🏻
#صبحتـون_شہـدایے☕️
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از طنزنده
قالیباف بدون اینکه خندش بگیره گفته انتظار میره دولت شفاف باشه😃
نکشیمون ای تصویب کننده شفافیت آراء نمایندگان😏
@Tanzande99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازلحاظروحےنیـٰازدارمتوصحن🙃
آقامرضـٰابھحالخودمگمبشـمهمینقـٰدر🖐🏻
خستھازهمھجاراندھشده!シ🔗
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے🌱🌸
↻ @AhmadMashlab1995